-
شام بی سحر زنانی که پشت دیوار های اوین عاشق می شوند!
دوشنبه 3 دی 1386 13:58
کوچه ها منتظر بانگ قدمهای من اند گوشها منتظر بانگ نفسهای تو اند تو از این برف فروآمده دلگیر مشو تو از این وادی سرمازده نومید مباش دی زمانی دارد و زمستان اجلش نزدیک است با تو حرف می زنم شاید کمی و اندکی این جان نا آرامم آرام بگیرد از همه روز سرد و شب یلدا. ولی صدایت مرا آشفته می کند و نگران تر. دلم بی تاب است خواهر...
-
صدای پای آزادی
جمعه 30 آذر 1386 16:47
صدای پای آزادی این صدای پای آزادی است که میخرامد و با ناز قدم بر می دارد و بر روزهای سرد و تاریک ما اندکی روشنایی می تاباند. خوب گوش کن بعد از سالها، بعد از ماهها ، بعد از یک عمر حالا آزادی می خرامد و می آید و زمستان را بهار میکند . این صدای پای آزادی است که با اولین برف زمستان در سفیدی کوههای البرز روزهایمان را رنگ...
-
کابوس حکومت نظامی در شهر
شنبه 24 آذر 1386 21:58
با گذشت بیش از هفت ماه از آغاز طرح ارتقا امنیت اجتماعی، و ادامه آن در فصل پاییز، حضور ماموران نیروی انتظامی همراه با ماشین های گشت ارشاد در میادین اصلی و خیابان های شهرها هنوز برای ساکنین شهرهای بزرگ مخصوصا تهران قابل قبول نیست و نوع نگاه مردم به این طرح همچنان با بدبینی همراه است از اولین روزها آغاز این طرح واکنش های...
-
به یاد همه روزهای سرمان در کنار هم!
دوشنبه 19 آذر 1386 21:40
یادم به یادت می افتد...به روزهای انجمن حمایت از کودکان کار. به یاد همه بعدازظهر های سرد مولوی و بیاد روزهایی که می نشستم به کناری و زل می زدم به درس دادنت به دختران و پسرانی که فشار زندگی بر شانه های نحیفشان سنگینی می کرد. من بودم و تو و میثم. همیشه مهمان داشتیم سر کلاسهایمان. یا خانم قاسمی یا یکی از دوستان ما! امید...
-
...هنوز دانشگاه زنده است!
جمعه 16 آذر 1386 19:36
! دانشگاه و دانشجو سیاه ترین روزها را در تاریخ خود می گذراند. شرایط سخت و دشواری که در طول تاریخ دانشگاه این سرزمین سابقه نداشته و هر روز نیز با اعمال فشار های جدید از سوی دولت نهم روبرو است. با آغاز دوره نهم ریاست جمهوری و روی کار آمدن محمود احمدی نژاد، نحوه بر خورد با دانشگاه و دانشجوی منتقد بطور کلی از برخوردی نرم...
-
آزادی بازداشت شد...
چهارشنبه 14 آذر 1386 10:33
یادم به حرفت می افتد که حالا دیگر هیچ جا برای ما امن نیست ! باید شب هم در دانشگاهها بمانیم. می خندیم و سرخوشیم از تجمعی که بدون بازداشت به پایان رسیده است. آمده بودیم برای آزادی بهنام سپهروند و آرمان صداقتی و مازیار سمیعی . هنوز خنده بر لبمان نشسته که می ماسد. برایت پیغامی میرسد: علی عزیزی بازداشت شد... امیدواریم به...
-
فایده گرایی در نظر بنتهام و میل !
یکشنبه 27 آبان 1386 19:55
مکتب اصالت فایده در قرن هجدهم تا نیمه قرن نوزدهم در انگستان اندیشه مسلط سیاسی بود و متفکرانی چون دیوید هیوم، جیمز میل و جرمی بنتهام در واقع طلایه داران این مکتب در این دوران بودند. لیبرالیسم در اندیشه این اندیشمندان گرایشی دموکراتیک تر به خود گرفت . در اندیشه سیاسی جرمی بنتهام، دولت دلیلی است برای تحقق حداکثر سعادت...
-
به بهانه همه دلتنگی هایم برای آدمی !
جمعه 25 آبان 1386 00:06
ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم ترا، ای کهن پیر جاوید برنا ترا دوست دارم، اگر دوست دارم ترا، ای گرانمایه، دیرینه ایران ترا ای گرامی گهر دوست دارم ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان بزرگ آفرین نامور دوست دارم هنروار اندیشه ات رخشد و من هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم اگر قول افسانه، یا متن تاریخ وگر نقد و نقل سیر دوست دارم اگر...
-
عریانی آفتاب
یکشنبه 20 آبان 1386 14:17
آفتاب زده است . بعد از سالهای قحطی، بعد از سال وبا، بعد آن سالهای آشوب و بلوا. آفتاب زده است. بیا به عریانی آفتاب برویم. دستانت را به من بده. چشمانت را به جاده. بیا به عریانی جاده برویم.بگذار خورشید بر ما بتابد تا از نور سرشار شویم. بیا تا از آب سرشار شویم. از آب این رودخانه که به ساحل سلامت می رود. بیا دستانت را به...
-
تا که زندانی هست ، ما همه در بندیم
جمعه 18 آبان 1386 19:59
آزادی تو دربلندای کدام آسمان در پروازی که ما چنین لب دوخته و دست بسته و پای در زنجیر انتظارت را می کشیم؟؟!؟!؟!؟! با تو بحثم می شود ! آخر چرا تو باور نمی کنی که ما ، در آزادترین کشور دنیا زنانگی می کنیم خواهرم دلارام ؟!؟!؟ چرا باورت نمی شود تو آزادی ! آزاد ترین زن دنیا ؟!؟!؟ خواهرم دلارام باور کن که در این سرزمین که...
-
من دچار خفقانم !
چهارشنبه 16 آبان 1386 00:43
من دچار خفقانم ! جرعه یی آب به من که نه آزادی دوستانم مرا آرزوست ! نه جرعه یی آب نه حقی از حیات، دوستانم را به ما بازگردانید ! احسان و مجید و بهنام و آرمان و احمد و مازیار و علی و از همه مهمتر دلارام را ! من دچار خفقانم ! نه هوایی هست برای تنفس نه دلیلی هست برای بودن ! وقتی عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد چه دلیل و...
-
رهایم کنید لحظات سخت و جانکاه!
پنجشنبه 10 آبان 1386 20:44
رهایم کنید ای کابوس های شبانه من! رهایم کنید! من نمی خواهم بنویسم ! نمی خواهم از آن روز شوم که از سرگاهش بوی نفرین می داد حرف بزنم! آی زنان ! آی مردان ! مرا پناه دهید در فراسوی دغدغه های پوشالی زندگیتان که امروز باز دغدغه من، آزادی آکادمیک نیست٬ آستقلال دانشگاه نیست . باز امروز فریاد من از سر زندان است. سر صبح که بهم...
-
نظام اقتصادی ایران،بیماری رو به مرگ
چهارشنبه 2 آبان 1386 00:52
نظام اقتصادی ایران باید بدنبال راهکاری جدید برای خارج شدن از وضعیت بیمارگونه یی که هر روز کشور را به سوی واکنش جهانی نفت در برابر غذا سوق می دهد، باشد. مطمئنا و بقطع نظام اقتصادی کشور های عربی نظیر عربستان، که در زمان جاهلیت بر پایه راهزنی و غارت استوار بوده است و حال بر پایه درآمد حاصل از مناسک حج و زیارت ؛ نمی تواند...
-
ایران و حصار امنیتی
یکشنبه 29 مهر 1386 00:17
سران نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی ایران در پی ایجاد حصاری مستحکم در اطراف مرزهای سیاسی ایران هستند. این مسئله از گفتگوهای انجام شده در همه نشست هایی که اخیرا انجام شده است کاملا مشخص است. بنابر تعهداتی که کشور های حاشیه دریای مازندران در گفتگوها و نشست ها اخیر داده اند و در قبالش امتیازاتی از دولت جمهوری اسلامی ایران...
-
چرا من و تو اینقدر بیگانه ایم...
دوشنبه 23 مهر 1386 21:50
دراز کشیده یی و خیره شدی به نا کجا آباد زندگی. نگاهت می کنم. خودت را به خواب می زنی. ولی من از رو نمی روم باز خیره می شوم در خطوط درهم و مبهم صورتت. روی بر می گردانی که از روی می روم. دستانم را حلقه می کنم و سرم را می گذارم روی تخت. حالا سفیدی تخت بیمارستان جلوی چشمانم رج می زند و من هنوز به تو می اندیشم. به همه...
-
بازی را باختی آقای رئیس جمهور!
چهارشنبه 18 مهر 1386 19:10
آقای رئس جمهور به دانشگاه آمدی ، با یک هفته تاخیر و همه ملازمین دربارت آمدی . برای فتح آمده بودی، برای برافراشتن پرچمت بر بالای دانشگاه آمده بودی . از قبل مهمانانت را دعوت کردی بودی ، مهمانانی که هیچ کدام هیچ نسبتی با دانشگاه نداشتند و ندارند. آمدی و دستور دادی درها را بر روی ما ببندند . ما ساکنین به حق دانشگاه. گفتی...
-
تمام عکس هایمان را از زندگی پس می گیریم
یکشنبه 15 مهر 1386 00:46
جایی به من بدهید دورترین دلتنگی آدمی با من است گفته بودم روزی باران دریا را خیس خواهد کرد و تلخ ترین روز ماه خواهدرسید و تلخ ترین تبخیر آسمان را سیاه خواهد کرد جایی به من بدهید تمام دلتنگی آسمان با من است گفته بودم شبی ماه آب خواهد شد و تمام پنجره ها غریب و زمین تنها خواهد مرد جایی به من بدهید تمام تنهایی زمین با من...
-
فریاد
شنبه 14 مهر 1386 02:24
مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم ، خفقان ! من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم : - آری ! با شما هستم ! این درها را باز کنید ! من به دنبال فضایی می گردم : لب بامی ، سر کوهی ، دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم . آه ! می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد ! من هوارم...
-
پذیرش در اوین بدون جرم و دلیل!
جمعه 13 مهر 1386 02:16
رسم شده است در این سرزمین بی دلیل می برندت به اوین. این روزها اوین دانشجو و استاد و معلم و پژوهشگر می پذیرد.
-
جای طناب
چهارشنبه 11 مهر 1386 01:02
جای طناب روی گردن ما تا ابد که نمی ماند حتا اگر فرصت نکرده باشی پول خردهای پس گرفته از بقالی را توی جیب بریزی حتا اگر فرصت نداشته باشی از ایرانشهر تا کریمخان بدوی حتا اگر تلفن ها به کار بیفتند بوق... بوق... بوق - " بفرمایید! اینجا منزل محمد مختاری است." بوق... بوق... بوق -" برای جعفر اتفاقی افتاده؟!" بوق ... بوق......
-
من،تو،او،آن دیگری
سهشنبه 10 مهر 1386 01:06
سرم گیج می رود. عجیب و مسخره. بی دلیل و بی پایان.تکیه اش می دهم به شیشه ماشین. چشمانم را می بندم. گیج می روم.چرا؟!؟! من که به دیوانگیم معتاد بودم برای چه مرا در نی نی چشمانت غرقم کردی در آن شب در میان آن همه جمع. درست وسط آن همه جشم در نی نی چشمان تو گم شدن ... می خندم با صدای بلند می خندم.راننده تاکسی بر می گردد و بی...
-
احمدی نزاد به دانشگاه تهران می رود .
یکشنبه 8 مهر 1386 14:08
نامه سرگشاده اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت به محمود احمدی نژاد جناب آقای احمدی نژاد با سلام به عنوان منتخبان بزرگ ترین تشکل منتقد دانشجویی به شما سلام می نماییم تا به عهدی که با خود بسته ایم وفادار باشیم و بدی را برای هیچ کس نخواهیم. حتی اگر آن شخص رئیس دولتی باشد که در دانشگاه کلمبیا ازآزادی کم نظیر در ایران و از...
-
من به دیوانگی ام معتادم!
چهارشنبه 4 مهر 1386 13:27
من دیوانه ام! دیگر در این هیچ شکی نیست. می توانی با خیال راحت دستم را بگیری. قول می دهم همراهت بیایم. سر و صدا نمی کنم.سرم را می اندازم پایین. بی سرو صدا می آیم. دستم را بگیر. ولی فقط تو. من را ببر. به یکی از تیمارستان ها شایدم بیمارستان ها. بگو این دختر دیوانه است. یک دیوانه روانی. دیگر مرز میان خیال و واقعیت را نمی...
-
وطن نوشت!
یکشنبه 1 مهر 1386 19:43
یک، دو، سه، چهار،...سیزده،بیست و پنج...، سی و سه، چهل و هفت،پنجاه و نه، هفتاد... چوب خطهای روی دیوار! دست می کشی. بالا می روی و حالا پایین را لمس می کنی! تعدادشان آنقدر شده است که سرت را گیج می برد شماردنشان. به قدمت تاریخ یک ملت چوب خط روی دیوار های این زندان سیاه و تاریک نقش بسته. به اندازه قدمت همه استبداد و...
-
دونده
یکشنبه 1 مهر 1386 14:34
در باد می دوید.گیسوانش را باد با خود به عقب می کشید.سنگها جلوی پاهایش را می گرفتن.رودها او را در خود می کشیدن.برگ درختان به صورت خیس از اشک او، ضربه هایی ناشیانه می نواختن.او می دوید.همچنان می دوید...اشکهایش در باد پخش می شد.کور سوی امیدی می دید.روشنایی کمی.او می دوید.باز هم می دوید.ماری بدور پایش پیچید.سنجانبی صورتش...
-
تو بالا نمی روی!!!
یکشنبه 1 مهر 1386 00:58
خدای من! تو بالا نمی روی. گمان برده ای ریشه های در خاکت قدرت زمین را ارمغانت می کنند تا رو به بالا بکشی در حالیکه ساقه های نحیفت را از ترس تندبادی سفت در زمین فرو برده ای؟ خودت هم نمی دانی که رو به آسمان نداری و سر به خاک فرو برده ای؟ حالا می بینی که ساقه هایت هر روز پر از ریشه می شوند و تو باز هم نیروی خاک را به زمین...
-
من،شهروند امروز،روزنامه فروش
پنجشنبه 1 شهریور 1386 12:22
چهار راه پاسداران - دکه روزنامه فروشی: ایستاده ام جلوی دکه روزنامه فروشی. تند و تند تیر روزنامه های روز را می خوانم. می روم سمت دکه . با چشمانم دنبالش می گردم. -خانم چی می خوای؟ -شهروند. شهروند امروز -نداریم خانم! -ندارین؟ تموم شده یا نیاوردین؟ -تموم شده! -آقا امروز تازه دوشنبه است. یعنی چی؟ - خوب خانم ده تا که بیشتر...
-
تب نوشت!
دوشنبه 29 مرداد 1386 00:20
حالا نشستی روبرویم و زل زدی به چشمانم. دستانت را حلقه کردی دور لیوان روی میز و بی مقدمه حرف می زنی. بی سر و ته حرف می زنی. فقط حرف می زنی که زده باشی. فقط هستی که باشی . نگاهت می کنم. خیره می شوم در خطوط درهم و مبهم میز. تکیه ام را حواله دیوار سرد و یخ چهار دیواریم می کنم. باز نگاهم می کنی و من مات می مانم در کیش شدن...
-
آزادی
پنجشنبه 18 مرداد 1386 12:01
آزادی تو بر بلندای کدام آسمان در پروازی ؟ آزادی دیشب هم باز با یاد تو بودیم تمام شب را از تو گفتیم از تو سرودیم از تو خواندیم و ایکاش بودی و می دیدی که بر سنگفرش های خیابان هم با اشک چشم هایمان نام تو را می نوشتیم ای همیشه غایب تو بر بلندای کدام آسمان در پروازی؟ که در آسمان تاریخ این کهنه دیار حتی نشانی هم از پرواز تو...
-
کلاغ های شوم ...
دوشنبه 15 مرداد 1386 21:38
ارغوان شاخه هم خون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی است هوا یا گرفته است هنوز من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می بینم دیوار است آه ین سخت سیاه آنچنان نزدیک است که چو برمی کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می مان...