خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

لیلی مرده بود...

قصه نبود، راه بود، خار بود و خون.

لیلی قصه راه پرخون را می نوشت،راه بود و لیلی می رفت.مجنون نبود. دنیا ولی پر از نام مجنون بود...

لیلی تنها بود.لیلی همیشه تنهاست.

قصه نبود،معرکه بود.میدان بود، بازی چوگان و گوی.

چوگان نبود، گوی بود.لیلی،گوی میدان بود،بی چوگان.مجنون نبود...

لیلی زخم بر می داشت.اما شمشیر را نمی دید.شمشیر زن را نیز.

حریفی نبود.لیلی تنها می باخت.زیرا که قصه ، قصه باختن بود.

مجنون کلمه بود.نا پیدا و گم.قصه عشق اما همه از مجنون بود.

مجنون نبود.

لیلی قصه اش را تنها می نوشت.

قصه که به آخر رسید. مجنون پیدا شد.لیلی مجنونش را دید...

لیلی گفت:پس قصه،قصه من و توست.

پس مجنون تویی!

خدا گفت: قصه نیست، راز است. این راز من و توست.بر ملا نمی شود الا به مرگ.لیلی! تو مرده ای!!

لیلی مرده بود...

*از کتاب لیلی نام تمام دختران دنیاست نوشته عرفان نظر آهاری...برای تو نوشتم ...قشنگ بود...ببخش که قالبت رو دزدیدم و بی اجازه دستکاریش کردم...ببخش مثل همیشه این دخترک سرکش رو....

این روزها روزهای سختی بود...روزهایی میان همه بودن ها و نبودن ها و حالا تمام شد همه تردید ها ...