خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

من از این شرکت لعنتی متنفرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دچار کرختی بی نظیری شدم! اصلا" حوصله کار کردن ندارم. می خواهم بروم بمیرم. سال 90 رو طور دیگری شروع کردم...راستی راست است که سالی که نکوست از بهارش پیداست؟

سال 90! یاد کودکی وقتی به سال 90 فکر می کردم در دلم جان می گیرد. آن روزها کلی برای سال 90 در ذهنم و روحم آرزوها داشتم. و حالا لابد باید برای سال 1400 کلی آرزو و امید داشته باشم. این روزها نه خوبم نه بد. نه زندم نه مرده. هستم فقط همین! هستم و نفس می کشم. روزهای میگذره و من منتظرم! منتظر یک معجزه... بی خبری بد دردی است. انگار که حالش خوب نیست که نیست... کاش خبری می شد همین روزها