خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

صدای پای آزادی

صدای پای آزادی

این صدای پای آزادی است که میخرامد و با ناز قدم بر می دارد و بر روزهای سرد و تاریک ما اندکی روشنایی می تاباند. خوب گوش کن بعد از سالها، بعد از ماهها ، بعد از یک عمر حالا آزادی می خرامد و می آید و زمستان را بهار میکند . این صدای پای آزادی است که با اولین برف  زمستان در سفیدی کوههای البرز روزهایمان را رنگ می زند. بهار باشد یا تابستان، شایدم برگ ریزان پاییز و حتی طولانی ترین شب سال چه فرقی می کند وقتی احمد و مجید و احسان می آیند ! می آیند تا آزادی سرودی نو بخواند . می آیند تا باور کنیم که این صدای هم صدایی ما بود که حقیقت را زنده نگه داشت ، این مشت های بهم گره کرده بود که سیاهی شب را خجل کرد از دروغ و دغل و این ما بودیم که همه یک تن بودیم ! فرقی نمی کرد دانشجویی یا دانش آموخته ، شایدم پسرکی دبیرستانی ، فرقی نمی کرد کدام دانشگاه درس می خواندی ؛ پلی تکنیک یا تهران ، شایدم علامه و شریف و  خواجه نصیر و حتی آزاد!! ما همه یک تن بودیم. احمد و احسان و مجید ! همه دانشجو بودیم و آزادی خواه .آزادی در اولین روز زمستان در آغوشمان می گیرد تا باور کنیم پژواک صدایمان در دانشگاه تهران پایه های فریب و نیرنگ را لرزاندرا لرزاند، آن روز که از مواجهه با دانشجو فرار کردند . آزادی در سردترین روزها به استقبالمان می آید تا یادمان نرود که هیچ دیواری مانع ما نیست و نمی توانند با  هیچ راه را بر ما ببندند. آزادی می خرامد و می آید  تا باور کنیم آن روز که مرز بندی ها شکست و همه دانشجوی یک دانشگاه شدیم، دانشجوی آزادی ، آزادی برای احمد و مجید و احسان سرودی دیگر خواند.

 

این صدای پای آزادی است که حقیقت را فریاد زد و دروغ را رسوا. تعلیق، بازداشت، حکم تعلیقی و تعزیری ! شاید ما را انکار کردند و در پستو های زندان محبوس، شاید در سخنرانی هایشان سرودی از آزادی دروغین سر دادند و ما را دروغ نامیدند ولی حقیقت را نتوانستند در پس ابرهای آسمان دروغشان پنهان کنند.  این صدای پای حقیقت است و آزادگی که چنین روزهای من و تو را رنگی از امیدداده است. بگو که شهر را آذین ببندند که باران زده است و شهر را زنده کرده است. باید که شهر را آذین بست چرا که سه یار دبستانی مان می آیند از پس نه ماه زندان و شکنجه و تهمت.باید که شاد بود و سر خوش چرا که گفتیم می توانیم ! می توانیم که باشیم با وجود همه تهدید ها و مشکلات. شهر را آذین ببیند. فال حافظ شب چله را بنام اهورائیان باز کن و برایشان بخوان : یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ، کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور.

 

 

این صدای پای آزادی است که چنین تقارن مبارکی را برایمان به ارمغان آورده است . شب نور مهر یلدا برای ما شده است شب انتظار رسیدن صبح روز* اول دی ماه و حالا دیگر نجات دهنده در گور نخفته است و ما دیگر سردمان نیست. چرا که احسان و مجید و احمد از پس آن همه صبر و استقامت می آیند تا زمستان را برایمان بهار کنند. می آیند که بگویند می توان ایستاد و برای عقیده مبارزه کرد  و قلم را نه به بیگانه می فروشیم نه به جاعلان و رسوایان.

برای انتقاد واعتراض به عملکرد رئیس دولت در دانشگاه به زندان می رویم ولی برای دمی  و درنگی آسایش سکوت بر نمی گزنیم که سکوت مکتب خاموشی و فراموشی است. مجید و احمد و احسان می آیند  که بگویند خود به خودی خود انکار تاریکی شب های سزرمینمان هستند . انکار سستی و فراموشی که می آیند بگویند هنوز زنده ایم و نفس می کشیم و تا خون در رگهایمان جاری است، ایران برایمان عزیز است و برایش از جان مبارزه می کنیم. احمد و مجید واحسان می آیند تا بگویند که در آزادترین کشور دنیا برابر جاعلان و رسوایان و شکنجه گران، می توان ایستاد و  حقیقت را انکار نکرد، می توان ایستاد و خورشید را در بلندای تپه های سرد و سخت اوین به رهایی خواند. می توان ایستاد تا آزادی سرودی دیگر بخواند. 

 

این صدای پای آزادی است که می گوید احمد و مجید و احسان می آیند. چرا که این سه تن ، این سه یار ، این سه مرد و این سه آزاده خود آزادی اند و حقیقت. چرا که من و تو یعنی ما خود حقیقت هستیم و خواهیم ایستاد تا آنکه آزادی را برای همیشه مهمان سفره های همیشه خالی و سرد سرزمینمان کنیم. احمد و احسان و مجید و آزادی می آیند تا باور کنیم که تاگردش زمین و جور آسمان به پاست ، مهر ایزدی همیشه رهنمای ماست **. پس خداوند را سپاس که بار دیگر بر دلهای سرد ما مهری از امید تاباند و خداوند را سپاس کهمکر مکاران را به خودشان باز می گرداند. ***

 

و اینک در پرتو لطف ایزدی به ابراهیم بر ما نیز پرتوی از نور تابید ؛ آزادی می خرامد و با ناز قدم بر می دارد ؛ فردا را خورشید طلوعی دیگر باید...

 

 

*اصل شعر فروغ فرخزاد : ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

امروز روز اول دی ماه است /من راز فصلها را می دانم /و حرف لحظه را می شنوم/نجات دهنده در گور خفته است.../

** قسمتی از سرود ملی ای ایران

*** آیه شریفه : ومکروا و مکر الله ان الله خیر الماکرین

 

 

 

پ.ن: خواهر نازنینم دوباره وبلاگ می نویسد. می توانید روایت تلخش را از تصادفش اینجا بخوانید و فقط می گویم خدواند را سپاسگذارم که برای خودش مشکلی پیش نیامد و فقط به ماشینش صدمه وارد شد .خواهری لطفا بعد از این کمی محتاط تر رانندگی کن ! بزرگراههای تهران جایی برای بازی گوشی نیست!

 پ.ن:گفته اند دوستان چپگرا به زودی آزاد می شوند...امیدوارم...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
مهرداد شنبه 1 دی 1386 ساعت 01:54 http://enzeva16.blogfa.com

سلام
خیلی خوب نوشتی. همه این خوبی‌ها مبارکت باشه.
اما واقعاً نجات‌دهنده در گور خفته‌است.

حقیقت تلخ شنبه 1 دی 1386 ساعت 13:29

میدانی ریحانه ، مخلوط مذهب و ملی گرایی و ازادی ، همین جمهوری عدل علی کنونی است و یا در بهترین حالت مجاهدین مریمی و مسعودی است و در هیچ کدام اینها ازادی نبوده و نیست ، همین جمهوری اسلامی با شعار ، ازادی ، استقلال ( منظور همان حفظ چهاچوب عرضی در ، حتا وضعیت اسفناک فقر و بیکاری وفحشا و تریاک ) و جمهوری اسلاامی به مسند نشست و متحدینش هم ، نهضت ازادی های ملی مذهبی و توده اکثریتی های بقال و بادمجان دور قاپچین و مخلص و چاکر اسلام انقلابی و ضد امپریالیست ....بودند و هستند ، شعری دارم در حال و هوای این بلبشوی ایرانی جماعت شیعه اریایی .... بخوانید !!!
می توان جلاد شیک قانونی جهان بود و محکوم نشد
می شود تخم حلال پدر بود و جنایت ها کرد
می توان فاحشه زاده ، بی پدر بود و بی گنه زیست و معصوم بماند
می توان همچو مسیحا بود و زندگی بخشش ننمود
می توان قاتل عدل بود ونگین پادشاهی داشت
می شود شهره به عدل بود ونگین پادشاهی به گدایی نسپرد
می توان باور عشق خدایی داشت ، چاله ای کند و در ان چاله
باور عشق زمینی را سنگ باران نمود
می توان زاهد دیری بود وگور خری کرد و ارام گرفت
می شود پست و فرومایه بود و دینداری کرد
می شود مال مردم خورد و اقازاده نام گرفت
می توان دیو برون کرد و دیوتری به جایش بنشاند
می توان میهن نوشت و میهن به پشیزی بفروخت
می شود در بارگه خلیفه ملق زنی کرد و حکم اعدام گرفت
می توان عقل و خرد داشت ودر بی خردی مدفون شد
می شود ، می توان .....با باور اسمانی زمین را الود
می شود عاشق زندگی بود ونهراسید ز مرگ
می توان بر سر داری جلاد را خوار شمرد
می شود مهر وطن داشت و وطن را ندید
می توان خاک الود فقر بود و به اب چشمه خورشید دامن تر نکرد
می شود روسپی بود و خود را نفروخت
می توان جوخه اعدامی بود و به محکوم شلیک نکرد
می توان مورچه ای بود و پیش جلاد فیلی شد
می شود ................................



عطیه شنبه 1 دی 1386 ساعت 13:42 http://fardayevatan.blogspot.com

خیلی خوشحالم که سه یار دبستانی مان آزاد می شوند .
انگار که پس از مدتها
آزادی سرودی خواند

و به امید آزادی امیر و علی و سعید و جلوه و مریم و سایر دانشجویان چپ .

[ بدون نام ] شنبه 1 دی 1386 ساعت 15:32

و مکرو و مکرالله والله خیر الماکرین.

خدا بزرگه، خیلی بزرگه. من هم امیدم به خداست.
به خاطر سلامتی خواهر نازنینت خوشحالم. انشاءالله همیشه شاد باشید.

[ بدون نام ] یکشنبه 2 دی 1386 ساعت 00:44

نگه نداشت دل ما و جای رنجش نیست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد