خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

به یاد همه روزهای سرمان در کنار هم!

یادم به یادت می افتد...به روزهای انجمن حمایت از کودکان کار. به یاد همه بعدازظهر های سرد مولوی و بیاد روزهایی که می نشستم به کناری و زل می زدم به درس دادنت به دختران و پسرانی که فشار زندگی بر شانه های نحیفشان سنگینی می کرد. من بودم و تو و میثم. همیشه مهمان داشتیم سر کلاسهایمان. یا خانم قاسمی یا یکی از دوستان ما! امید محدث شایدم زهرا دوست من ! درس دادن به آن بچه ها شده بود همه امید ما به زندگی. یادم به یاد بحث هایی می افتد که سر کلاس می کردی! از گلسرخی. از یارانش. کتاب می دادیم به بچه ها و کتاب می خواندیم برایشان. عشق و علاقه ات ! صبر و حوصله ات! نه برادر من هیچ کدام از یادم نمی روم. حتی اگر حالا فرسنگها ایده و آرمانم با تو فاصله دارد ولی روزهای سرد زمستان سال قبل و پاییز دلخراشش را از یاد نمی برم. عصر های سرد و یخبندانمان! من و تو و او . چه روزهایی بود برادرم...یادم به یادش می افتد. همه نگرانیم از درسش بود و عقب ماندگیش از کلاسها. وقتی پایش درد گرفت و بعد بی حس شد یادت است؟ نگرانش بودیم. هم من . هم تو . هم خانواده اش. وقتی حالش خوب شد برایم پیغام فرستادی که مادرش می گوید چیزی شبیه معجزه بود. خوشحال بودیم و سرشار از زندگی وامید به مبارزه. وجود یخ زده بود و دوستی و محبت شما دو نفر گرمش می کرد. یادم به یاد همه خاطرات مشترکمان می افتد ! دلم برایتان تنگ شده ! مگر تو دانشگاه نداری؟ ترم آخر بودی مثلا!!! مادرت ! مگر تو درس نداری؟!؟!؟ ثبت نام کنکور است...چرا نیستی؟ مادرت...بی معرفتها بیایید دیگر...بس است...من به اندازه همه عمرم مجازات شدم...اوین و 209 نه جای توست عزیز مادر نه جای تو عزیز خواهر...بیایید...زودتر بیایید...دلنگرانم...باور کنید....
نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 19 آذر 1386 ساعت 23:24

علی پیچیده نبود، مهربان بود و ساده.

فاطمه سه‌شنبه 20 آذر 1386 ساعت 16:03

خراب می‌شه در زندون...

محاوره سه‌شنبه 20 آذر 1386 ساعت 20:22 http://mohavereh.blogfa.com

حدیث عمباری است...

[ بدون نام ] جمعه 23 آذر 1386 ساعت 15:44

:-(

امیر شنبه 24 آذر 1386 ساعت 02:52 http://ghoghonos84.blogfa.com

متن قشنگی نوشتی
امید وارم زودتر آزاد بشن مخصوصا علی کلایی و امیر مهرزاد که دلم براشون تنگ شده

مهرداد شنبه 24 آذر 1386 ساعت 04:21 http://enzeva16.blogfa.com

امیدوارم هر چه زودتر اول هم‌دبیرستانی سابقم( علی کلایی) و هم‌کلاسی‌ها و هم‌دانشگاهی‌های امروزمان آزاد شوند.

مریم پارسی شنبه 24 آذر 1386 ساعت 14:32

یاد اون شب بخیر! حسینیه ارشاد! سرما بود و من و تو و ...
وقتی خبر دستگیری بچه ها رو شنیدم یاد اون شب افتادم و بغض سنگینی گلویم را فشار داد...

نوشین شنبه 24 آذر 1386 ساعت 15:13 http://yaredabestaani.blogfa.com

برمی‌گردند خواهرم! دیر و زود دارد اما سوخت و سوز...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد