خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

فریاد

مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم ، خفقان !

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم :

- آری !

‌با شما هستم !

این درها را باز کنید !

من به دنبال فضایی می گردم :

لب بامی ،‌

سر کوهی ،

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم .

آه !‌

می خواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد !‌

من هوارم را سر خواهم داد !

چاره درد مرا باید این داد کند

از شما خفته ی چند !‌

چه کسی می آید با من فریاد کند ؟

فریدون مشیری  

پ.ن : باید بنویسم ولی نه دلی هست نه رمقی...            

نظرات 3 + ارسال نظر
پروانه شنبه 14 مهر 1386 ساعت 08:05 http://iranprison.blogspot.com

دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟

no name شنبه 14 مهر 1386 ساعت 17:50

جایی به من بدهید
دورترین دلتنگی آدمی با من است
گفته بودم
روزی باران دریا را خیس خواهد کرد
و تلخ ترین روز ماه خواهدرسید
و تلخ ترین تبخیر
آسمان را سیاه خواهد کرد
جایی به من بدهید
تمام دلتنگی آسمان با من است
گفته بودم
شبی ماه آب خواهد شد
و تمام پنجره ها غریب
و زمین تنها خواهد مرد
جایی به من بدهید
تمام تنهایی زمین با من است
گفته بودم روزی
تمام عکس هایمان را از زندگی پس می گیریم
گفته بودم دیگر
از آسمان هواپیمایی نمی گذرد
و هیچ مسافری به جهان نمی رسد
و ما با چترهای بسته به دنیا می اییم
و با چترهای باز به خواب می رویم
جایی به من بدهید
شاید یکی از میان ما
شب کوچکی از نخستین شادمانی را به یاد آورد
شب کوچکی که زیر ماه
شب کوچکی کنار چند شعر ساده ی روشن
شب کوچکی میان تمام شب های دنیا
شبی که ابتدای کلمات بود
جایی به من بدهید
جایی برای خندیدن
جایی برای خیره شدن
شب کوچکی از تمام دنیا با من است

اشکان شنبه 14 مهر 1386 ساعت 17:56 http://negahebihejab.blogfa.com/


نسل تازه پیله بسته
درجنگ و خون و کار
نوجوان و جوان بهر دلیل امیدوار
با پاهای بسته در زنجیرسنت ها ،
در سنگرها
نان ، آب و مسکن و امنیت
رهائی وعدالت و برابری را
انتطار میکشند
و جان بر کف اقدام میکنند
بهر تقدیر به هر شکل اعتراض میکنند !
زنان کار ،
مادران عشق ،
کارگران کم مزد و بی اجرت
سوخته بخت ،
شلاق خورده ، سیلی خورده ، شکنجه شده ،
جای پای اسید و تیغ و سیگار بر چهره دیده
گیس بریده ، تجاوز شده ، تحقیر شده ،
سنگسار شده ، بدار آویخته شده ، ....
سوخته گان بجا مانده در
لابلای چرخ دنده ها ی
کار و بیکاری و بیگاری و نیاز را
به گورستان میبرند
و درمرده شورخانه ،
چهره و پیکر دختران و پسران
خودکشی شده خود را بزک میکنند
مویه میکشند ، جزجکر میزنند
و با پذیرش تقدیر
هر دو دست بسته
در کار و در خانه
دیک های آب را با پی و چربی و استخوان حیوانات
بر اجاق سرد مینشانند
که کودکان و جوانان و مردان و زنان کار وامید را
انتظار در آغوش گرفتن خوشبختی گوارا افتد !

آیا با این ها میتوان فریاد زد ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد