خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

فایده گرایی در نظر بنتهام و میل !

مکتب اصالت فایده در قرن هجدهم تا نیمه  قرن نوزدهم  در انگستان اندیشه مسلط سیاسی بود و متفکرانی چون دیوید هیوم، جیمز میل و جرمی بنتهام در واقع طلایه داران این مکتب در این دوران بودند. لیبرالیسم در اندیشه این اندیشمندان گرایشی دموکراتیک تر به خود گرفت .

 

در اندیشه سیاسی جرمی بنتهام، دولت دلیلی است برای تحقق حداکثر سعادت برای حداکثر مردم. این اندیشمند در ابتدا به سعادت و شادی شخصی افراد تاکید می کند و سعادت دیگری را در اولویت دوم قرار می دهد. بر طبق اصول اصالت فایده شادی و سعادت بیشترین عده و سپیس بیشترین و بالاترین حد ممکن شادی و سعادت را برای عموم مردم در نظر می گیرد. در این صورت هدف از تاسیس دولت، حفظ و افزایش این شادی و سعادت عمومی است . بنتهام برای حقوق طبیعی جایگاهی قائل نبود و آن را مهمل و بی ارزش می خواند  و از نظر او فقط دولت منبع حقوق فردی محسوب می شذ .بنابر این حق مالکیت خصوصی را که شامل حقوق طبیعی فلاسفه لیبرال است را، برای فرد قائل است. ولی بنتهام هدف نهایی دولت را ایجاد حداکثر شادی و سعادت عموم مردم می داند.بنابر آنچه گفته شد بنتهام را می توان هوادار دموکراسی و برابری نسبی در مالکیت دانست. بنتهام این مالکیت نسبی را نیز  برای تامین سعادت عمومی می داند و این در حالی است که بعضی شارحان حداکثر شادی  و سعادت را مغایر و در تضاد با فردگرایی لیبرالی و موافق با دموکراسی غیر لیبرالی یل جمع گرایی می دانند. بعبارتی در اندیشه بنتهام، برخی از تعارضات لیبرالیسم و دموکراسی خودنمایی می کنند. حال آنکه این چنین تعارضات، در اندیشه های سیاسی جان استوارت میل بیشتر خودنمایی می  کنند.

جان استورات میل، سرشناس ترین و مهمترین نماینده فلسفه دموکراسی در قرن 19 است. او برخلاف نظریه اقتصاد دانان کلاسیک استدلال می کرد که توزیع کالا وثروت در جامعه تابع قوانین  طبیعی تغییر ناپذیری نیست و از همین رو  بر مسئولیت آگانه دولت تاکید می کند . او استدلال می کند که حق شرکت در حیات سیاسی باید برای همگان وجود داشته باشد و بهترین راه آموزش مدنی را مشارکت مردم  در حیات سیاسی می داند. بطور کلی از دیدگاه این اندیشمند دموکراسی شرکت حداکثر مردم  در سیاست به عدالت از لیبرالیسم نزدیک تر است و فرجام منطقی لیبرالیسم را دموکراسی می داند. در این نظریه وظیفه دولت دموکراتیک تامین رفاه عموم و کاستن از تعارضات طبقاتی است . بنابراین دخالت دولت خود جزئی از سیاست لیبرالی است . میل بر خلاف بنتهام باور دارد که هدف انسان شادی و لذت نیست زیرا که آزادی و شرافت و حیثیت آدمی برتر از آن است. به عبارت دیگر دولت موسسه اخلاقی است و هدفی جز پرورش فضیلت در فرد ندارد پس آزادی پایه و اساس رشد حیثیت انسانی است.دخالت دولت در اعمال معطوف به فرد جایز نیست ولی زمانیکه این اعمال معطوف به جامعه می شود، دولت با دخالت اقتصادی سعی می کند این نابرابری طبقاتی را برهم بزند.بنابراین لازمه  تامین شادی اکثریت ، دلیلی است برای دخالت اقتصادی دولت. در این صورت نگرانی میل از این بود که دموکراسی به استبداد اکثریت تبدیل شود.و در نظر او دموکراسی عددی، دموکراسی کاذبی است که تفاوت های طبیعی افراد را نادیده می گیرد.

 

                                      خلاصه یی بخشهایی از فصل اول  کتاب  لیبرالیسم و محافظه کاری نوشته استاد  حسین بشریه

پ.ن:نه نه نه نه نه ! نمی خواهم چیزی در مورد مریم نازنینم بنویسم چون آنوقت باور می کنم که حالا دیوار های اوین دربرش گرفته اند...نه مریمم را آزاد کنید..قول می دهم اینبار دیگر اینقدر بد قول نباشم...قول می دهم...مریمم را آزاد کنید.زندان جای نه مریم که نه جای هیچ کس نیست...

پ.ن: گاهی انگار دنبال بهانه می گردم که غر بزنم. که به خودم گیر بدهم. برای اولین بار بود که حس می کردم نمی خواهم به تغییر تن بدهم.دیدن شاگردان قدیمم انگار همه خاطراتم را در من زنده کرد. چه ساده و صمیمی در آغوشم می گرفتند و می بوسیدنم...و من چه غیبانه در راه خانه گریستم برای همه لحظاتم با آنها ...چه خوشباورم که می پندارم می توانم زندگی جدید بسازم بدون روزهای سخت گذشته...ساده لوح شده ام... 

 

به بهانه همه دلتنگی هایم برای آدمی !

ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم

ترا، ای کهن پیر جاوید برنا

ترا دوست دارم، اگر دوست دارم

ترا، ای گرانمایه، دیرینه ایران

ترا ای گرامی گهر دوست دارم

ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان

بزرگ آفرین نامور دوست دارم

هنروار اندیشه ات رخشد و من

هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم

اگر قول افسانه، یا متن تاریخ

وگر نقد و نقل سیر دوست دارم

اگر خامه تیشه ست و خط نقر در سنگ

بر اوراق کوه و کمر دوست دارم

وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب

نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم

گمان های تو چون یقین می ستایم

عیان های تو چون خبر دوست دارم

هم ارمزد و هم ایزدانت پرستم

هم آن فره و فروهر دوست دارم

بجان پاک پیغمبر باستانت

که پیری است روشن نگر دوست دارم

گرانمایه زردشت را من فزونتر

ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم

بشر بهتر از او ندید و نبیند

من آن بهترین از بشر دوست دارم

سه نیکش بهین رهنمای جهان ست

مفیدی چنین مختصر دوست دارم

ابر مرد ایرانئی راهبر بود

من ایرانی راهبر دوست دارم

نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد

ازینروش هم معتبر دوست دارم

من آن راستین پیر را، گرچه رفته ست

از افسانه آن سوی تر، دوست دارم

هم آن پور بیدار دل بامدادت

نشابوری هورفر دوست دارم

فری مزدک، آن هوش جاوید اعصار

که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم

دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد

من آن شیر دل دادگر دوست دارم

جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت

فزونترش زین رهگذر دوست دارم

ستایش کنان مانی ارجمندت

چو نقاش و پیغامور دوست دارم

هم آن نقش پرداز ارواح برتر

هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم

همه کشتزارانت، از دیم و فاراب

همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم

کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل

همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم

شهیدان جانباز و فرزانه ات را

که بودند فخر بشر دوست دارم

به لطف نسیم سحر روحشان را

چنانچون ز آهن جگر دوست دارم

هم افکار پرشورشان را، که اعصار

از آن گشته زیر و زبر دوست دارم

هم آثارشان را، چه پندو چه پیغام

و گر چند، سطری خبر دوست دارم

من آن جاودنیاد مردان، که بودند

بهر قرن چندین نفر دوست دارم

همه شاعران تو و آثارشان را

بپاکی نسیم سحر دوست دارم

ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت

در آفاق فخر و ظفر دوست دارم

ز خیام، خشم و خروشی که جاوید

کند در دل و جان اثر دوست دارم

ز عطار، آن سوز و سودای پر درد

که انگیزد از جان شرر دوست دارم

وز آن شیفته شمس، شور و شراری

که جان را کند شعله ور دوست دارم

ز سعدی و از حافظ و از نظامی

همه شور و شعر و سمر دوست دارم

خوشا رشت و گرگان و مازندرانت

که شان همچو بحر خزر دوست دارم

خوشا حوزه شرب کارون و اهواز

که شیرینترینش از شکر دوست دارم

فری آذر آبادگان بزرگت

من آن پیشگام خطر دوست دارم

صفاهان نصف جهان ترا من

فزونتر ز نصف دگر دوست دارم

خوشا خطه نخبه زای خراسان

ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم

زهی شهر شیراز جنت طرازت

من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم

بر و بوم کرد و بلوچ ترا چون

درخت نجابت ثمر دوست دارم

خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت

که شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم

من افغان همریشه مان را که باغی ست

به چنگ بتر از تتر دوست دارم

کهن سغد و خوارزم را، با کویرش

که شان باخت دوده ی قجر دوست دارم

عراق و خلیج تورا، چون ورازورد

که دیوار چین راست در دوست دارم

هم اران و قفقاز دیرینه مان را

چو پوری سرای پدر دوست دارم

چو دیروز افسانه، فردای رویات

بجان این یک و آن دگر دوست دارم

هم افسانه ات را، که خوشتر ز طفلان

برویاندم بال و پر دوست دارم

هم آفاق رویائیت را؛ که جاوید

در آفاق رویا سفر دوست دارم

چو رویا و افسانه، دیروز و فردات

بجای خود این هر دو سر دوست دارم

تو در اوج بودی، به معنا و صورت

من آن اوج قدر و خطر دوست دارم

دگر باره برشو به اوج معانی

که ت این تازه رنگ و صور دوست دارم

نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را

برای تو، ای بوم و بر دوست دارم

جهان تا جهانست، پیروز باشی

برومند و بیدار و بهروز باشی

 

عریانی آفتاب

آفتاب زده است . بعد از سالهای قحطی، بعد از سال وبا، بعد آن سالهای آشوب و بلوا. آفتاب زده است. بیا به عریانی آفتاب برویم. دستانت را به من بده. چشمانت را به جاده. بیا به عریانی جاده برویم.بگذار خورشید بر ما بتابد تا از نور سرشار شویم. بیا تا از آب سرشار شویم. از آب این رودخانه که به ساحل سلامت می رود. بیا دستانت را به من بده و چشمانت را به جاده سرنوشت. بیا که امروز دیر است و فردا خیلی دیرتر. آفتاب زده است بعد از همه سالهای ابری. حالا درست همین لحظه انگار زمین انباشه شده از همه خوبی ها. عریانی آفتاب همه را عریان کرده است و من و تو به این عریانی می رویم...بیا برویم...بیا دستانت را به جاده بسپار و چشمانت را به آینده. حالا اینجا درست اینجا باید به عریانی لحظات رفت...

آفتاب زده است. باید جیبهایمان را خالی کنیم. اول نوبت من است. بیا . این خرده سنگها را بگیر. گذاشته بودم برای روز مبادا. برای کشتن دیو شب . بگذار ببینم این چیست. این تکه کاغذ زرد. یک بیت شعر، بخوانش با صدای بلند بخوانش. صدایت همه دشت را پر می کند. وای چه دل آشوب عجیبی دارم. کوهها می لرزند و من و تو می ایستیم. بخوانش . یکبار دیگر بخوانش : خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر. نه نه اینطور دوستش ندارم. مطمئنم مولانا دلگیر نمی شود اگر اینگونه بخوانمش: خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار آخر. می خندی! قمار آخر...حالا نوبت توست. جیبهایت را بیرون بریز. دست دست می کنی . پا به پا می شوی . چشمانت دو دو می زند. شرم بر صورتت مینشیند. آخر شرم از چی؟ از رازی نهان؟ حالا که آفتاب زده است بعد از این همه سال سخت وقتی نیست برای خجل شدن. زود باش. منتظرم. دستت را در جیبت می کنی.دو به شکی. از جیبت کاغذی در می آوری .خودت می خوانیش : عاشقان در سیل تند افتاده اند/ در قضای عشق دل بنهادند. لبخندی بر لب داری. نگاهت می کنم...

بیا به عریانی خورشید برویم...حالا وقتش است ...چشمانت را ببند، دستانت را به من بده شاید چند قدمی بیشتر تا ساحل نمانده باشد... 

 

پ.ن: خوشحالم! آنقدر خوشحال که وقتی شنیدم باورم نشد حکم دلارام متوقف شده است برای دو هفته! لغو کامل حکم ناعادلانه اش را انتظار می کشیم...

پ.ن: همه واژه هایم را بر باد دادم/تا شاید کمی / اندکی/تنهاییم را با تو قسمت کنم/ شاید که زندگی/ تاب خوردنی باشد / در پارک سرنوشت . ( خودم - پاییز ۸۶)

تا که زندانی هست ، ما همه در بندیم

 

آزادی تو دربلندای کدام آسمان در پروازی که ما چنین لب دوخته و دست بسته و پای در زنجیر انتظارت را می کشیم؟؟!؟!؟!؟!

با تو بحثم می شود ! آخر چرا تو باور نمی کنی که ما ، در آزادترین کشور دنیا زنانگی می کنیم خواهرم دلارام ؟!؟!؟ چرا باورت نمی شود تو آزادی ! آزاد ترین زن دنیا ؟!؟!؟ خواهرم دلارام باور کن که در این سرزمین که مزد گور کن از مزد من و تو و او بیشتر است، آزادی چنان به وجد آمده که پا بفرار گذاشته است؟ کجای دنیا را سراغ داری که مجرم به خانه برود ؟!؟!؟ اگر این آزادی نیست پس چیست؟ ظلم ؟ بیداد؟ نه عزیز من ! نه ! در همه جای دنیا مجرم را می فرستند زندان ولی اینجا می فرستندش خانه!!!! شاید در خانه، در تنهایی فکر کند و به این باور برسد که اشتباه کرده است . می دانی قصه آزادی ما مثل قصه مادری است که وقتی فرزند کوچکش با فرزند بزرگترش دعوا می کند، با اینکه می داند فرزند کوچکترمقصر است فرزند دیگر را مجازات می کند شاید که فرزند کوچکتر از کارش شرمش بیاید ! بله خواهرم تو نازنین زن ، به زندان می روی شاید آقایان کمی از کارشان، از شکستن دستت و ضرب و شمتمت، به شرم بیاییند! ولی فکر نمی کنی این شیوه تربیتی کمی کهنه شده است؟ فکر نمی کنی هیچ وقت فرزند کوچکتر شرمسار نمی شود و وحشی تر و عصیانگر تر می شود؟!؟؟!

خواهرم! زندان جای تو نیست که زمین باید به خود ببالد از لمس گامهایت بر روی خودش ! تو بزرگی. بزرگتر از همه سرزمینم. شاید حالا داریم می شماریم که دو سال و شش ماه چند روز است ؟ چند هفته ؟ چند ماه؟ خواهرم استوار باش و مقاوم که همه قرارمان از توست...

هیچ نداریم بدرقه روزهایت کنیم جز نگاههایی که به انتظار روز آزادی نشسته ایم ! این را باور کن که نه تو فقط در زندانی که ما همه در بندیم!

 

برادرم ! این روزها چه دلنگران بودی و بی قرار ! احساس مسئولیتت برایم ستودنی بود . تلفنهایت ، پیگیری هایت همه و همه سخن از مردی می گفت که تا آزادی از پای نمی نشیند. برادرم ! حالا نمی دانم چه می کنی و کدام نامردی را با مردانگیت خجل می کنی. همه دیروز ! همه لحظاتی که خبر بازداشتت رسید به تو می اندیشیدم و به آزادی! به لحظاتی که قراربود چه باسرعت بگذرد و سر ساعت ۴:۳۰ توقف کنند ولی انگار کسی عقربه ها را هل دادند و روی ساعت ۲ عقربه ها برای من ، تو و او از حرکت ایستاد ...چه غم انگیز بود لحظات ...چه بی رحم بود زمانه...برادرم! برای آزادی تو و همه سرزمینمان به انتظار نشسته ایم...مقاوم باش که سربلندی و سرافراز !

 

پ.ن: نه ! راست می گویی انگار قرار نیست این روزهای نحس تمام شود...همه تابستان به انتظار پاییز نشستیم شاید که آزادی رخ بنماید ولی حالا...کاش این روزها تمام می شد...

 

من دچار خفقانم !

من دچار خفقانم ! جرعه یی آب به من که نه آزادی دوستانم مرا آرزوست ! نه جرعه یی آب نه حقی از حیات، دوستانم را به ما بازگردانید ! احسان و مجید و بهنام و آرمان و احمد و مازیار و علی و از همه مهمتر دلارام را !

من دچار خفقانم ! نه هوایی هست برای تنفس نه دلیلی هست برای بودن ! وقتی عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد چه دلیل و امیدی برای زیبستن !

دوستانم را آزاد  کنید...آزادی را بنام آزادی، آزاد کنید !

 

پ.ن : آنقدر حرف دارم برای گفتن که نمی دانم کدام را بگویم.کمی تنبل شده ام بزودی همه چیز درست می شود ! قول می دهم !

رهایم کنید لحظات سخت و جانکاه!

رهایم کنید ای کابوس های شبانه من! رهایم کنید! من نمی خواهم بنویسم ! نمی خواهم از آن روز شوم که از سرگاهش بوی نفرین می داد حرف بزنم! آی زنان ! آی مردان ! مرا پناه دهید در فراسوی دغدغه های پوشالی زندگیتان که امروز باز دغدغه من، آزادی آکادمیک نیست٬ آستقلال دانشگاه نیست . باز امروز فریاد من از سر زندان است. سر صبح که بهم خبر دادیم آزادی می خواستیم. آزادی آکادمیک. حق ورود دوستانمان به دانشگاه. حق تحصیل. لغو حکمهای تعلیق ولی حالا حق حیات می خواهیم و نفس کشیدن. حق بودن و زیستن...

رهایم کنید ای کابوس های شبانه من ! برای دمی و درنگی تنهایم بگذارید. وای چرا چهره ها از پس نگاهم نمی روند. چرا این مردان و زنان در پس نگاهم جا خوش کرده اند. خنده سر صبح بهنام سپهروند ، گامهای استوار آرمان صداقتی ، حلقه های اشک ، بغض های فروخورده، تصور مازیار سمیعی که کیسه بر سرش کشیدن، عکس ها و پلاکاردها! وای نه تنهایم بگذارید برای دمی و درنگی. بگذارید برای لحظه یی همه که شده باور کنم که سه شنبه روز خوبی بود. روز فتح دانشگاه. روزی که تعلیق قطعی و معلق معنایی نداشت. روزی که ممنوع الورود هجی نمی شد . روزی که همه دانشجوی یک دانشگاه بودیم و کارت نمی خواستیم برای ورود به دانشگاه. بگذار کمی خودم را در ورای این کلمات پنهان کنم...

مرا پناه دهید...نمی خواهم بنویسم. نمی خواهم حرف بزنم. انگار نه انگار که قیصر امین پور دمدمه ها همان صبح نحسی که دوستان مرا، تو را بردند ، رفت. انگار نه انگار که دو روز شایدم سه روز می گذرد! هنوز جایش درد می کند . جای ضربه یی که اینبار هم وحشیانه نواختن بر صورتهایمان ! هنوز انگار همین لحظه بود که آرامان صداقتی را دیدم که از در رفت بیرون. فریادم در گلو خفه شد که نرو! می گیرنت! انگار همین لحظه بود که بیرون دانشگاه بهنام سپهروند با خنده یی به سمتمان آمد . سر حال و قبراق...انگار همین لحظه بود که خبر رسید ...انگار نه انگار ...

رهایم کنید کلمات. برای چی در من جاری می شوید جز برای واژه ی آزادی. برای چی در من می تپید جز برای آزادی. حالا اینبار بجای صورتهای معصوم ، کلمات است که رژه می روند جلوی چشمانم! ضرب و شتم! نه! لباسهای خونی! نه ...کیسه های مشکی! نه...نه...نه...جایی را در این سرزمین نشانم دهید که به وسعت همه دریاها بتوان در آنجا اشک ریخت...باید فریاد زد...رفتیم برای آزادی ولی همه در بند برگشتیم...چرا که تا زندانی هست ما همه در بندیم! حالا احسان و مجید و احمد را باید اینگونه نوشت : احسان و آرمان و بهنام و مجید و احمد و مازیار! چه زود دیر شد...

رهایم کنید لحظات جانکاه که می خواهم دمی و درنگی به دیوار های سفید چار دیواری فکر کنم. شایدم دیوار های سیمانی اش. به سرمای بی رحمش در این روزهای پاییز...رهایم کنید که می خواهم برای آخرین بار واژه آزادی را برای خودم هجی کنم...رهایم کنید که شاید برای لحظه یی اشک چشمانم جایش را به سکوت بدهد...

 

پ.ن:روزها سخت و سخت تر می شود! ایمان ها قوی و قوی تر! باید که فریاد درسی شایدم ....

پ.ن: به پاس همه رفاقت هایمان ( رشید اسماعیلی ) ، اماصبر که برود می دهم جواب تو ( امیر حسین ایرجی)، یار دبستانی من با من و همراه منی ( مسعود حبیبی)،تا آزادی ( ویدا خسروی)،نوبت دانشجویان علامه هم رسید ( امیر یعقوبعلی)و... همه و همه از دردی که در زگانمان جاری است قلم زده اند!

نظام اقتصادی ایران،بیماری رو به مرگ

نظام اقتصادی ایران باید بدنبال راهکاری جدید برای خارج شدن از وضعیت بیمارگونه یی که هر روز کشور را به سوی واکنش جهانی نفت در برابر غذا سوق می دهد، باشد. مطمئنا و بقطع نظام اقتصادی کشور های عربی نظیر عربستان، که در زمان جاهلیت بر پایه راهزنی و غارت استوار بوده است و حال بر پایه درآمد حاصل از مناسک حج و زیارت ؛ نمی تواند الگوی خوبی برای پیشبرد اهداف اقتصادی ایران باشد. چرا که ایرانیان نه راهزنانی قهار هستند؛ نه درآمدی حاصل از حضور دیگر مسلمانان جهان در کشورشان عایدشان می شود.

در نظام اقتصادی تک محصولی و ورشکسته یی چون ایران،وضیعت معاش مردم روز به روز به شرایط بدتر و پایین تری نزول میکند. با بررسی وضعیت معاش مردم قبل از انقلاب و بعد از انقلاب و توجه به همه  تغییرات ،براحتی می توان دریافت که در این مدت وضعیت معاش  از بد به بدتر نزول کرده است و حالا 29 سال بعد از انقلاب اسلامی ایران حدودا 7 میلیون نفر زیر خط فقر مطلق زندگی می کنند و این همه و همه دلیلی بر بیمار بودن و اشتباه بودن راهکارهای اقتصادی نظام، از جمله دولت نهم است. خالی شدن صندوق های دخیره ارزی ، کمک های بالا عوض به کشور های همسایه و حمایت های بی دریغ اقتصادی از نیروهایی  نظامی دیگر کشور ها نظیر حزب الله لبنان مواردی است  که باعث نزول روزافزون وضعیت اقتصادی ایران در زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد شده است. دولت نهم با رویکرد نا امن ساختن منطقه و جهان برای رسیدن به اهداف سیاسی اش از هیچگونه کمک اقتصادی و نظامی به کشور ها و ارتش های همسویش مضایقه نمی کند . با افزایش نا امنی و ایجاد درگیری در منطقه قیمت نفت نیز افزایش خواهد یافت که در برابر افزایش قیمت نفت، قیمت دلار و یورو نیز افزایش خواهد یافت . در نتیجه تغییری در وضعیت اقتصادی کشور ایجاد نخواهد شد. چین؛ بعنوان اولین تولید کنند مواد با کیفیت معمولی در جهان؛ بطور عمد و برنامه ریزی شده سعی در پایین نگه داشتن قیمت ین دارد به این دلیل که بتواند تولیداتش را صادر کند . در حالی که کشوری مثل ایران با توجه به تک محصولی بودن اقتصادش با بالارفتن قیمت ها روز به روز بیشتر به سمت سیاست نفت در برابر غذا پیش خواهد رفت و این زنگ خطری است برای اقتصاددانان کشور که هنور عقاید اقتصادی چندین دهه پیش را تکرار می کنند و با توسل به آنها سعی دارند که این بیمار رو به مرگ را نجات بدهند.

دولت نهم در گزارش های ارانه شده اش، ادعا می کند که صادرات کشور 30 تا 40 % افزایش یافته است که ادعایی بدور از واقعیت نیست ولی با بررسی دقیق تر می توان دریافت که این افزایش صادرات نیز شامل محصولات پتروشیمی و وابسته به نفت می شود . در نتیجه هیچ گونه تغییری در ساختار صادراتی کشور ایران صورت نگرفته و محصول جدیدی به سبد صادرات ایران افزوده نشده است. البته این مضوع نیز قابل تامل است که احمدی نژاد، سعی دارد این افزایش را به کارنامه دوره ریاست جمهوری خودش اضافه کند ، این درحالی است که پایه و اساس این تغییرات در زمان محمد خاتمی ،رئیس جمهور پیشین گذارده شده است و فقط در دولت نهم به بار نشسته است.

دولت نهم با چانه زنی های بسیار سعی در افزایش قیمت نفت دارد که با توجه به آنچه در بالا آورده شد ، این افزایش هیچگونه داروی شفا بخشی برای این بیمار نخواهد بود و فقط حکم مسکنی خواهد داشت که درد را برای مدتی کوتاه آرام می کند ولی آن را از بین نمی برد. هر چند که دولت نهم با چاپ اسکناس های 5000 تومانی و تصمیم برای چاپ اسکناس های 10000 تومانی پتانسیل افزایش قیمت ها را5 تا 10 برابر افزایش می دهد و این ضربه دیگری خواهد بود بر اقتصاد خانواده های کم در آمد . بنابر آنچه گفته شد باید بدنبال راهکاری مناسب برای رهایی از شرایط حال حاضر اقتصادی نظام بود.