سر می رود
گل از سبد
عطر از گل
باد از عطر
چنان که تصویر از آیینه
و زیبایی تو
از چشم من.
برای همسر نازنینم و روزهای خوشم در زندگی...
همه ذهن و روحم بهم ریخته ! حوصله هیچ کاری رو ندارم ! تحمل فکر کردن به هیچ چیز رو هم ندارم . نمی تونم یکباره دیگه اتاق عمل بیمارستان و درهای بسته و ساعتها انتظارش رو تحمل کنم . دارم می ترکم ...دارم نابود می شم و دارم زندگیم رو هم نابود می کنم...زندگی هیچ وقت هیچ وقت نخواست با من مهربون باشه . شایدم بقول تو من نخواستم که باهام مهربون باشه ...
وقتی به این فکر می کنم که دیگه ندارمت می میرم...می میرم....می میرم...