خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

تمام عکس هایمان را از زندگی پس می گیریم

جایی به من بدهید
دورترین دلتنگی آدمی با من است
گفته بودم
روزی باران دریا را خیس خواهد کرد
و تلخ ترین روز ماه خواهدرسید
و تلخ ترین تبخیر
آسمان را سیاه خواهد کرد
جایی به من بدهید
تمام دلتنگی آسمان با من است
گفته بودم
شبی ماه آب خواهد شد
و تمام پنجره ها غریب
و زمین تنها خواهد مرد
جایی به من بدهید
تمام تنهایی زمین با من است
گفته بودم روزی
تمام عکس هایمان را از زندگی پس می گیریم
گفته بودم دیگر
از آسمان هواپیمایی نمی گذرد
و هیچ مسافری به جهان نمی رسد
و ما با چترهای بسته به دنیا می اییم
و با چترهای باز به خواب می رویم
جایی به من بدهید
شاید یکی از میان ما
شب کوچکی از نخستین شادمانی را به یاد آورد
شب کوچکی که زیر ماه
شب کوچکی کنار چند شعر ساده ی روشن
شب کوچکی میان تمام شب های دنیا
شبی که ابتدای کلمات بود
جایی به من بدهید
جایی برای خندیدن
جایی برای خیره شدن
شب کوچکی از تمام دنیا با من است

من می روم...باورکن که من می روم. تنهاییم را به من پس بدهید ... تلفن ها خاموش. آدرس ها عوض. من می روم...دیگر هیچ نشانی از من هیچ جای این دنیای پر ادعای آزادتان نخواهید دید. دنیای که اسمش آزادی است و روشنفکری ولی هیچ جایش نه آزاد بود نه روشن که تاریک ترین دنیا ها بود. من می روم...اندکی درنگ کن تا اخرین کلامم را بگویم چنان می روم که هیچ نشانی از من هیچ کجای دنیای ادعاهای تو خالیتان نبینید. چنان می روم که امروز با اشکانم همه خیابان های شهر را رفتم. دویدم. نفس نفس زدم. من و اشکهایم هیچ آشنایی نداشتیم در این شهر . هیچ نشانی نگذاشتیم. حتی عق زدن هایم از سر  دردم، هم هیچ نشانی برایتان نگذاشت . انگار که آبستنم از همه دردهایی که شما به وجودم آرام آرام تزریق کردید.من آبستن دردم و چه بد ویاریم در این شب تنهای بی پایان.ویاری تلخ و جانکاه. انگار که می خواهم بمیرم از این همه درد بی درمان...

من می روم ...عجله نکن. نیازی نیست که تو مرا برانی که من خودم می روم از این دنیای درهم  مبهم انگ های بی پایانتان. می می روم. عجله نکن. ندیدی چطور دویدم همه شهر را در پی نگاهی آشنا. دستها سرد بود ونگاهها  خشن ولی به کدام جرم؟ به کدام دلیل؟ ویار می کنم که این گوشی  تلفن را به انتهای نیستی بفرستم چون دیگر نمی خواهم دیگر  هیچ صدایی بشنوم از هیچ کس حتی تو ! نه هیچ نگو فقط گوش کن. تو ام بد کردی با من . آره تو. تویی که اجازه خواستی برای صدا زدن نامم... ولی ناگهان رفتی بی خداحافظی...

من دارم می روم...هیچ نگو...هیچ نشو...دیگر جایی برای من نیست در این دنیای  ازاد شما که از هر دنیایی زندان تر است...هر دنیایی تاریک تر است این دنیای روشنفکری شما...

کجا بودین وقتی من و اشکهام ، من و دردهام جا می ماندیم در این شهر غریب...تلفن ها خاموش ، آدرس ها عوض...پیش بسوی تنهایی پر عصمت ام که بی رحمانه به یغما بردینش...می روم عجله نکن همین چند خط را بخوان...تمام شد برای همیشه...بدرود دنیای مردان و زنانی که فقط نام آزادی را به دوش می کشیدین و هیچ از آن نمی دانستید...

پ.ن:نمی دانم چرا ولی دوست بی نامم شعرت عجیب به گریه ام انداخت در انتهای این روز بی انتها...نمی دانم کیستی ولی چه دلنشین بود...ممنونم...

پ.ن: خط موبایلم را واگذار کردم...تمام شد...همین!

پ.ن:فردا اولین روز نمایشگاه عکس است...شاید یک نگاه ما شادی کوتاهی باشد برای آن کودکان...

نظرات 11 + ارسال نظر
آرمین یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 01:00

حرف هایم را زدم. هق هق هایم را هم با تو زدم اما بغضم تغییری نکرد. تنها چشمم بارید و دلم آرام نگرفت.
هستم عزیز! کنارت هستم

دنیا یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 19:49

خیلی بچه و کوچیک هستید.

حرفهایتان هم خیلی خیلی بچه گانه و بی سواد است.

مایه خنده اید. از اینکه از دنیا عقبید و هنوز در رویا سیر می کنید

یک دلیلش...

سحر یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 20:32 http://shabkhoon.blogfa.com

اگه خط پیکر من و تو جداییه
شعرمو بخون که این خود آشناییه
خوندنت رنگ سحر ، مثل شبگیر اذون
ای صدات بوسیدنی
ماتمت کجاییه ؟

ریحانه عزیز کنار تو دنیا جای ماندن می شود...

[ بدون نام ] یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 20:53

حق هم دارید که فحش بخورید . بیچاره گفتن ندارد!!

آدمهای کوچک و سبک و کمی هستید!

از افکار متهجرانه و عقب مانده و تخیلی نژادی تان گرفته که

حاضر به خواندن یک کتاب نیستید تا در زندگی واقعی عقب

نمانید!

آن هم از مغز کوچک و سطحی تان که مسایل زیر شکمی مشغولش کرده

شما هیچ نیستید و واقعا هم بیچاره اید که فحش می خورید

اشکان یکشنبه 15 مهر 1386 ساعت 23:21 http://negahebihejab.blogfa.com/

چی شده ریحانه ؟!!‌
اینجا چه خبره ؟

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه برفی ؛ به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت ؛ حقیقت ما نهفته است
حقیقیت تو و من

بمون و بجنگ ریحانه ! با همه کس و همه چیز
اینها شکست و عقب نشینی تو رو میخوان و تو هم داری باعث زود تر به دست‌آوردنش میشی .
بمون عزیز !

پروانه دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 18:57 http://iranprison.blogspot.com

همه تنفنگ ها خاموش کودکی می خواهد بخوابد

ریحانه جان

روزگاری که من و تو تجربه کردیم روزگار سیاه این شهر را ..دل قوی دار خواهرم .دیدی دیشب نگار کوچولوی ما از آرزو هایش می گفت . خنده را به دیگران هدیه بدهد حتی اگر دلت خون است

سپهر سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 18:11 http://penhanha.blogfa.com

سلام
از مطالب خوبی که نوشتی استفاده بردم.
منم درباره سریال اغما مطلبی نوشتم خوشحال میشم نظرت رو بدونم.
منتظرتم

حقیقت تلخ سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 18:37


پرده سیاه ..
صفحه قیرگون ..
نوشته ای در میانه ، نیست
این جا امید را در بازار سبزه میدان
به سیاهی فروخته اند
یاس را که گل خوش بویی می توانست باشد
در کوچه باغهای سلاخ خانه کاشته اند
بوی گند افکارشان به ظاهر خوش و تمیز پوششان ، نمی ماند
پاک و طاهر و تمام و کمال در پوچ زارشان ، همیشه ماندگار است
اه ای طلای انباشته در بازار طلا فروشی دبی ، تورنتو ، ونکوور ....
رنگت در موطن خودت سیاهی را هر ثانیه گسترش می دهد
تف بر ان لحافی که درزیر خلوت سیاهش، نطفه تو را نهاد
تف بر ان دامن پستی که تو را پرور کرد
فکر گندت به هپروت زمان دامن زد ، زمین را الود
بهر هر کوی زمان ، سر درخت نفرت کاشت
چشم را کور ، مغز را پوچ ، قلب را سیمان کرد
نه حقوقی دانی، نه حقی خوانی و نه عدالتی داری و داشته ای
اخ ...این حق و عدالت ، چه حقیر به زبانت جاری است
موج خشم بی نان خفته گان زیرانداز زمین ، کاخ در دبی ساخته ات را ، تزیین باد
رهبر و طایفه ات ، پیغام و پیامت دادند
قداره بکش ، گردن زن ، سالابه ببند ، دار بکش ، مال و ملک و فرش و قالی ، جان تصاحب کن
درهم و دینار بخور و دلار تحویل بده ، پرده دار حرامسرایت برده ها را به تز نژادی ، اراسته است ..
سجده بر سنگ سیاه را، فراموش مکن
انبار طلای درخشنده زردت ، در نهان خویش سیاهی را ماندگار می خواهد
بخواب ، اسوده بخواب ، که در سایه سنگ سیاه ، کاخ ساخته ای
«« حقیقت تلخ »»

no name سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 20:22

دیروز پنجره ام رو به دنیا باز می شد
از امروز ناگزیر
پنجره فقط دیوار می بیند
که سایه ها در آن می میرند
و ماه
همیشه از نیم رخ شیشه ای دور
به خانه می نگرد
از این پنجره به بعد
من از دنیا می ترسم
تو می گویی تاریک می بینم
ولی جهان به روشنی حرف های ما نیست
نه که فکر کنی من پسر آسمانم
که از آن پنجره تا این
از معجزه ی سطری گذشته ام
نه که نه
من همان توام که شهید داده ا ی
من همان توام که شهید داده ای
من همان توام که زیر ماه می میری
شاید عروس می شوی
من از روشنی روزها نمی گویم
از اینکه چیزی برای خنده ندارم
سر به یر حرف می زنم
همیشه که نباید چراغ چهار راه
پیش پایمان سبز شود
گاهی خوب است دیر به خانه برسیم
دیر از خانه دراییم
از این چراغ به بعد می بینی
کسی برای مردن به خیابان نمی اید
و انگار قرار این مدار بود
که زود به خانه برسیم
زود از خانه دراییم
و زندگی را به خانه ببریم
ولی تو همان منی
که هر روز برای مردن به خیابان می ایم
هر روز برای مردن به خانه می روم ؟
ولی من همان توام که ته سال
تنگ کوچکی از عید به خانه می بری
وقتی ماهی هست
کسی برای زندگی به خانه می اید
وقتی ماهی نیست
کسی برای مردن به خانه می اید
از امروز ناگزیر
پنجره فقط دیوار می بیند
که سایه ها در آن می میرند
همیشه که قرار نیست
پنجره رو بهدنیا باز شود
از امروز ناگزیر
این مدار
بر این قرار می چرخد
گاهی ته روز
ته فنجان قهوه و نواری که خالی است
یک پنجره به جایی دور باز می شود
------------------------------------------------
موفقیتت را خواهانیم. چه دور از ما و چه نزدیک از ما! خلوتت را حفظ کن که میدانم جای هزاران رشد است عزیز

علیرضا فیروزی چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 00:32 http://www.alirezafiroozi.com

درود
بسیار مطلب جالبی بود و بسیار کامنت های جالبتری! هر مطلبی که مخاطب بیشتری جمع می کنه مطمئنا جای بهتری هم می شه برای اینکه بعضی افراد مثل اون فردی که شما رو به تحجر و فکر کوچک و عقب ماندگی محکوم و به فحش خوردن ارزنده دانست نظرات خودشون و خط و ربط خودشون رو نشون بدن ولی برای جالبه که چرا هیچ زمانی این افراد درست خودشونو معرفی نمی کنند! اگر حرفشون درسته از چی می ترسن و اگر درست نیست چرا بر زبان میارن!
دنیای جالبی داریم.
همیشه شاد و پیروز و موفق باشید.
بدرود

۱۲۱ چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 16:39 http://whoarewe.blogfa.com

خط موبایل حالا واسه چی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد