خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

شام بی سحر زنانی که پشت دیوار های اوین عاشق می شوند!

کوچه ها منتظر بانگ قدمهای من اند
 گوشها منتظر بانگ نفسهای تو اند
 تو از این برف فروآمده دلگیر مشو
 تو از این وادی سرمازده نومید مباش
 دی زمانی دارد و
زمستان اجلش نزدیک است

با تو حرف می زنم شاید کمی و اندکی این جان نا آرامم آرام بگیرد از همه روز سرد و شب یلدا. ولی صدایت مرا آشفته می کند و نگران تر. دلم بی تاب است خواهر جان! خیلی بی تاب. نگرانم .از پس همه این لحظات نگرانم. یادم به یاد قلمت می افتد که معجزه گر است. یادم به یاد مطلبت می افتد که برای زنانی نوشته بودی که پشته دیوار های اوین عاشق می شوند. یادم به خودم می افتد و به تو و به سمیه و به سمیرا و به همه زنانی که پشت دیوار های اوین عاشق می شوند. انگار این دلشوره و دلهره با ما بدنیا آمده است و قرار است با ما جاویدان شود. ترس از هر زنگ و ترس از بستن چشمها وای پروانه چه بی تابم این روزها! دلم می گیرد و چشمانم می گیرد ولی به کدام دلیل محکومیم به شکنجه یی مضاعف؟!؟! به دلیل زن بودن ؟!؟ نه این دلیل کافی نیست پس تو برایم بگو به کدام دلیل محکومیم به زیستن با درد؟!؟!؟

همه لحظاتم آبستند از یک حادثه و یک فریاد. صورتها! نگاهها! صداهها! واقعا نمی خواهند دمی و درنگی ما را با حال خود رها کنند؟!؟! قدم از قدم که بر می دارم قدمهایشان از من پیشی می گیرد و من می مانم و یک دنیا غم...تو به من بگو چطور می شود این روزها را فریاد زد و این شام را سحر کرد؟!؟!

پ.ن: ماهها با این متن پروانه زیسته ام ...می خواهم یکبار دیگر بخوانمش :

برای زنانی که پشت دیوارهای اوین عاشق می شوند


نمی دانم چند بار چشم به راه بوده ای و نگرانی ات را روی دروازه های آمدن ها و نیامدن های او که دوستش می داری نقش زده ای . نمی دانم برای کدامین عشق و برای کدامین نگاه بی تابی شب هایت را تنها نشسته ای ، اما دیشب زنی به خانه ام بود که من در لحظه به لحظه انتظارش ، نگرانی اش و بغض هایش سالهای انتظار و ترس و تنهایی را باز مزه مزه کردم و سکوت سهمگین خانه هر دوی ما را تا آخر دنیای آرزوهایی برد که هیچ گاه برآورده نشد. دیشب زنی به خانه ام بود که همسرش دیروز به جرم بی جرمی بازداشت شده بود . دیشب این اولین تجربه او بود که باید تا صبح پلک نزند و انتظار را بالا بیاورد . دیشب دوباره قصه های سالهای بازداشت،‌انتظار، عاشقی و همیشه متهم بودن را برایش گفتم . نگاهش کردم و آرام گفتم این ابتدای راه است عزیزم . تو همسر مردی شدی که نمی تواند ببیند و ساکت بنشیند ، می دانم که جامعه به لجن کشیده مان دیگر حتی نمی بیند و نمی داند و نمی خواهد بداند که زندان رفته ها برای شرافت و انسانیت به زندان می روند اما تو می دانی که عشق تو برای کدامین کلام با قلم های میله های سلول های اوین آرمان هایش را روی جدار کبره گرفته انفرادی طرح می زند تا به تو ، به من ، و به انسان ثابت کند هستند کسانی که می بینند و دم فرو نمی بندند. باید دوام بیاوری . باید فکرکنی یک سال دیگر هم چشمانت رو به اوین انتظار می کشند و انتظار یعنی عاشقی . باید بپذیری طعنه ها را ، تنهایی ها را ، باید بپذیری بی رحمی ها را مثل سایه زیستن را باید یاد بگیری اگرمی خواهی عاشق بمانی . باید یاد بگیری نفس بکشی، عمیق عمیق و ادامه بدهی زندگی را . باید یاد بگیری روی دوپای نحیف خود دویدن را تا آخر خط تجربه کنی


دیشب تنهایی یک زن بغض ام را شکست کنج حیاط زیر چراغ مهتابی و یاد زنانی افتادم که سال هاست انتظار را پشت میله های زندان عاشق می شوند . یاد مادرانی افتادم که همه ‌آنچه از پسران شان برای شان مانده یک کیسه سیاه است از لباس و ساعتی مچی که روی دقیقه های اعدام از حرکت ایستاده است . یاد زنانی افتادم که هرگز هیچ نویسنده ای از این پا و آن پا کردن هایشان پشت در های اوین زیر برف دی ماه ننوشته است . دیشب یاد زنانی افتادم که بغض خود را تنها برای دیوارهای زندان قهقه می زدند، یاد زنانی که شصت و هفت بار اعدام شدند و نامشان در هیچ فهرستی چاپ نشد
دیشب زنی کنارم بود که مثل آونگ طول و عرض اتاق را اشک می ریخت . وقتی نام معشوق را تکرار می کرد من آرام زیر لب لالایی می خواندم برای کودکی که هرگز متولد نشد .... دیشب من در آینه به چشمان خسته و بی رمق خود خیره شدم و یک عمر عاشقی را پشت ناوک های چشم او دوباره عاشق شدم
پی نوشت
هرکس که تورا پس از من ببوسد
بر لبانت
تاکستانی خواهد یافت
که من کاشته امش
نزار قبانی

صدای پای آزادی

صدای پای آزادی

این صدای پای آزادی است که میخرامد و با ناز قدم بر می دارد و بر روزهای سرد و تاریک ما اندکی روشنایی می تاباند. خوب گوش کن بعد از سالها، بعد از ماهها ، بعد از یک عمر حالا آزادی می خرامد و می آید و زمستان را بهار میکند . این صدای پای آزادی است که با اولین برف  زمستان در سفیدی کوههای البرز روزهایمان را رنگ می زند. بهار باشد یا تابستان، شایدم برگ ریزان پاییز و حتی طولانی ترین شب سال چه فرقی می کند وقتی احمد و مجید و احسان می آیند ! می آیند تا آزادی سرودی نو بخواند . می آیند تا باور کنیم که این صدای هم صدایی ما بود که حقیقت را زنده نگه داشت ، این مشت های بهم گره کرده بود که سیاهی شب را خجل کرد از دروغ و دغل و این ما بودیم که همه یک تن بودیم ! فرقی نمی کرد دانشجویی یا دانش آموخته ، شایدم پسرکی دبیرستانی ، فرقی نمی کرد کدام دانشگاه درس می خواندی ؛ پلی تکنیک یا تهران ، شایدم علامه و شریف و  خواجه نصیر و حتی آزاد!! ما همه یک تن بودیم. احمد و احسان و مجید ! همه دانشجو بودیم و آزادی خواه .آزادی در اولین روز زمستان در آغوشمان می گیرد تا باور کنیم پژواک صدایمان در دانشگاه تهران پایه های فریب و نیرنگ را لرزاندرا لرزاند، آن روز که از مواجهه با دانشجو فرار کردند . آزادی در سردترین روزها به استقبالمان می آید تا یادمان نرود که هیچ دیواری مانع ما نیست و نمی توانند با  هیچ راه را بر ما ببندند. آزادی می خرامد و می آید  تا باور کنیم آن روز که مرز بندی ها شکست و همه دانشجوی یک دانشگاه شدیم، دانشجوی آزادی ، آزادی برای احمد و مجید و احسان سرودی دیگر خواند.

 

این صدای پای آزادی است که حقیقت را فریاد زد و دروغ را رسوا. تعلیق، بازداشت، حکم تعلیقی و تعزیری ! شاید ما را انکار کردند و در پستو های زندان محبوس، شاید در سخنرانی هایشان سرودی از آزادی دروغین سر دادند و ما را دروغ نامیدند ولی حقیقت را نتوانستند در پس ابرهای آسمان دروغشان پنهان کنند.  این صدای پای حقیقت است و آزادگی که چنین روزهای من و تو را رنگی از امیدداده است. بگو که شهر را آذین ببندند که باران زده است و شهر را زنده کرده است. باید که شهر را آذین بست چرا که سه یار دبستانی مان می آیند از پس نه ماه زندان و شکنجه و تهمت.باید که شاد بود و سر خوش چرا که گفتیم می توانیم ! می توانیم که باشیم با وجود همه تهدید ها و مشکلات. شهر را آذین ببیند. فال حافظ شب چله را بنام اهورائیان باز کن و برایشان بخوان : یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ، کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور.

 

 

این صدای پای آزادی است که چنین تقارن مبارکی را برایمان به ارمغان آورده است . شب نور مهر یلدا برای ما شده است شب انتظار رسیدن صبح روز* اول دی ماه و حالا دیگر نجات دهنده در گور نخفته است و ما دیگر سردمان نیست. چرا که احسان و مجید و احمد از پس آن همه صبر و استقامت می آیند تا زمستان را برایمان بهار کنند. می آیند که بگویند می توان ایستاد و برای عقیده مبارزه کرد  و قلم را نه به بیگانه می فروشیم نه به جاعلان و رسوایان.

برای انتقاد واعتراض به عملکرد رئیس دولت در دانشگاه به زندان می رویم ولی برای دمی  و درنگی آسایش سکوت بر نمی گزنیم که سکوت مکتب خاموشی و فراموشی است. مجید و احمد و احسان می آیند  که بگویند خود به خودی خود انکار تاریکی شب های سزرمینمان هستند . انکار سستی و فراموشی که می آیند بگویند هنوز زنده ایم و نفس می کشیم و تا خون در رگهایمان جاری است، ایران برایمان عزیز است و برایش از جان مبارزه می کنیم. احمد و مجید واحسان می آیند تا بگویند که در آزادترین کشور دنیا برابر جاعلان و رسوایان و شکنجه گران، می توان ایستاد و  حقیقت را انکار نکرد، می توان ایستاد و خورشید را در بلندای تپه های سرد و سخت اوین به رهایی خواند. می توان ایستاد تا آزادی سرودی دیگر بخواند. 

 

این صدای پای آزادی است که می گوید احمد و مجید و احسان می آیند. چرا که این سه تن ، این سه یار ، این سه مرد و این سه آزاده خود آزادی اند و حقیقت. چرا که من و تو یعنی ما خود حقیقت هستیم و خواهیم ایستاد تا آنکه آزادی را برای همیشه مهمان سفره های همیشه خالی و سرد سرزمینمان کنیم. احمد و احسان و مجید و آزادی می آیند تا باور کنیم که تاگردش زمین و جور آسمان به پاست ، مهر ایزدی همیشه رهنمای ماست **. پس خداوند را سپاس که بار دیگر بر دلهای سرد ما مهری از امید تاباند و خداوند را سپاس کهمکر مکاران را به خودشان باز می گرداند. ***

 

و اینک در پرتو لطف ایزدی به ابراهیم بر ما نیز پرتوی از نور تابید ؛ آزادی می خرامد و با ناز قدم بر می دارد ؛ فردا را خورشید طلوعی دیگر باید...

 

 

*اصل شعر فروغ فرخزاد : ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

امروز روز اول دی ماه است /من راز فصلها را می دانم /و حرف لحظه را می شنوم/نجات دهنده در گور خفته است.../

** قسمتی از سرود ملی ای ایران

*** آیه شریفه : ومکروا و مکر الله ان الله خیر الماکرین

 

 

 

پ.ن: خواهر نازنینم دوباره وبلاگ می نویسد. می توانید روایت تلخش را از تصادفش اینجا بخوانید و فقط می گویم خدواند را سپاسگذارم که برای خودش مشکلی پیش نیامد و فقط به ماشینش صدمه وارد شد .خواهری لطفا بعد از این کمی محتاط تر رانندگی کن ! بزرگراههای تهران جایی برای بازی گوشی نیست!

 پ.ن:گفته اند دوستان چپگرا به زودی آزاد می شوند...امیدوارم...

 

کابوس حکومت نظامی در شهر

با گذشت بیش از هفت ماه از آغاز طرح ارتقا امنیت اجتماعی، و ادامه آن در فصل پاییز، حضور ماموران نیروی انتظامی همراه با ماشین های گشت ارشاد در میادین اصلی و خیابان های  شهرها هنوز برای ساکنین شهرهای بزرگ مخصوصا تهران قابل قبول نیست و نوع نگاه مردم به این طرح همچنان با بدبینی همراه است

از اولین روزها آغاز این طرح واکنش های متفاوتی به اجرا و نحو اجرای آن توسط مسئولین و مردم صورت گرفته است. ولی حمایت همه جانبه محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور و پس از آن حمایت رهبری جمهوری اسلامی ایران از این طرح به سردار رادان و باقی مسئولین این طرح این مجوز را داد که با شدت تمام و به بدترین نحو ممکن با افراد ،رفتار کنند.عکسهای منتشر شده از بازداشت افراد موسوم به اراذل و اوباش و زنان بد حجاب و گزارش های منتشر شده از نحو برخورد در بازداشتگاه کهریزک وزرا بیانگر این امر است و این در حالی است که رئیس جمهوری اسلامی ایران بر مهرورزی حتی با مجرمین نیز تاکید دارد.

در حالیکه  طرح ارتقاء امنیت اجتماعی طی 4 مرحله ی :برخورد با بدحجابی، مبارزه با اراذل و اوباش، مقابله با پوشش الگوی غربی و جمع‌آوری معتادین به اجرا درآمده، در جریان آن تاکنون صدها نفر بازداشت و دهها نفر تحت عنوان اراذل و اوباش اعدام شده‌اند. و این در حالیست که صدها نفر از این افراد نه اراذل و اوباش بوده اند نه بد حجاب . حضور افرادی که پیشینه سیاسی داشته اند در میان بازداشت های دور اول  بازداشت ها این موضوع را متذکر می شود که درپس طرح به ظاهر اجتماعی ارتقا امنیت، خواست های سیاسی نهان است و دولت جمهوری اسلامی ایران قصدی به جز اعمال یکسری منع آمدو شد و اجازه ورود به منازل افراد را ندارند.حضور ماشین های گشت در شهر و حمله های ضربتی به منازل افراد موسوم به اراذل و اوباش هرچه بیشتر بیانگر وجود حکومت نظامی در شهرها است. کنترل رفت و آمد افراد در سطح شهر و اجازه ورود بعد از انقلاب اسلامی بدنبال راهی موجه و قانونی بوده اند که با توسل به آن بتوانند افراد را تحت کنترل خود داشته باشد تا از هرگونه نافرمانی مدنی و سیاسی جلوگیری کنند . حال با توسل به این طرح راه حلی یافته اند که از طریق آن می توانند رفت و آمد افراد را در شهر تحت کنترل خود داشته باشند.

شیوه رفتاری حکومت جمهوری اسلامی ایران همیشه همراه بوده است با ایجاد رعب و وحشت و از هر ابزاری استفاده می کند برای رسیدنش به هدف که همان حکومت دیکتاتوری مطلقه و بدون حضور مخالف است. با بررسی بعضی از پرونده های ارجاع شده به بازداشتگاه وزرا به راحتی می توان دریافت که بسیاری از بازداشت های صورت گرفته توسط نیروهای گشت ارشاد بدلیل بد حجابی نبوده است و دلیلی جز ایجاد رعب و وحشت در افراد نداشته است. حتی با دقیق شدن در رفتار این نیروها می توان دریافت گاهی در بعضی موارد با افرادی که پوشش آنها با عرف جامعه بسیار متفاوت است برخوردی نشده .می توان اینگونه نتیجه گرفت که اساسنامه کاری این افراد برخود با بدحجابان یا پسران جوان نیست بلکه اساس کار این افراد مقابله با هرگونه مخالفت است.حال اگر این مخالفت سیاسی باشد یا اجتماعی و مدنی. گاه این مخالفت ها به نظام حاکم و سیاست های آن است و گاه به رفتار اجتماعی نظام و نوع قوانین وضع شده در اجتماع. بطور کلی هرگونه مخالفتی حتی در ظاهر افراد نیز باید سرکوب شود .

 

بعد از انقلاب 1357 و روی کار آمدن دولت جمهوری اسلامی ایران، این حکومت تلاش بی سابقه یی در خاموش کردن صدای اعتراض مخالفانش داشته است و تلاشی مضاعف داشته در موجه جلوه دادن این سرکوب ها. حال با توسل به این طرح، شبحی از حکومت نظامی در شهر های بزرگ مخصوصا تهران به راه انداخته است و در رسیدن به هدف خود و ایجاد رعب و وحشت تا به امروز موفق عمل کرده است. بازداشت های بی سابقه افراد موسوم به اراذل و اوباش و اجرای سریع احکام اعدام صادره از  دادگاهی بدوی، موج جدیدی از رعب و وحشت را در جامعه مخصوصا  برای فعالین حقوق بشر  به همراه داشت است . دادگاههایی که در عرض چند هفته و طی وضعیتی قرون وسطایی حکم به اعدام افرادی دادند که مجرم بودنشان برای جامعه حقوقی محرز نبود، حامل این پیام است که این نظام از هیچ تلاشی برای سرکوب فردی که به زعمش مخالف است  ابایی ندارد . حتی در این طرح به ظاعر اجتماعی افرادی که مواد مخدر مصرف می کنند نیز معاند و مخالف محسوب می شوند و به شدیدترین نحو ممکن سرکوب. و همه اینها شاهدی است بر این مدعا که طرح ارتقا امنیت اجتماعی، طرحی صوری است و در پس پرده معادلاتی دیگر در جریان  است.

 پ.ن: انگار باز سال ۶۷ است و اعدام و شکنجه...دلم برایتان تنگ شده است رفقایم... استوار باشید و پایدار که مردان ایستاده میمیرند...منتظرتانیم...حال و روزم غریب است...یادشان در یادم زنده است و صدایشان در گوشهایم و چشمانشان در نگاهم...نگرانم...خیلی نگران...چرا این روزهای لعنتی تمام نمی شود؟

پ.ن: انگار بعضی از آدمها برای بودنشان باید با تخریب شخصیت دیگران همراه باشد. انگار این آدمها نمی توانند ساده و معمولی زندگی کنند و حتما باید باقی را آزار بدهند تا اثبات شود که هستند...آقای محترم!!! می دانیم هستی!!! نیازی نیست برای ابراز وجود چنین سر و صدا به راه بیاندازی و برای بودنت همه دوستی هایت را دستمایه تهمت ها کنی!!! ولی شاید روزی خسته شوی !!! نمی دانم...شاید پاسخ این بزرگان ...درد دل علی وفقی نازنین ،پاسخ سعید قاسمی نژاد عزیز ، رشید اسماعیلی عزیز و مهرداد بزرگ عزیز ...

به یاد همه روزهای سرمان در کنار هم!

یادم به یادت می افتد...به روزهای انجمن حمایت از کودکان کار. به یاد همه بعدازظهر های سرد مولوی و بیاد روزهایی که می نشستم به کناری و زل می زدم به درس دادنت به دختران و پسرانی که فشار زندگی بر شانه های نحیفشان سنگینی می کرد. من بودم و تو و میثم. همیشه مهمان داشتیم سر کلاسهایمان. یا خانم قاسمی یا یکی از دوستان ما! امید محدث شایدم زهرا دوست من ! درس دادن به آن بچه ها شده بود همه امید ما به زندگی. یادم به یاد بحث هایی می افتد که سر کلاس می کردی! از گلسرخی. از یارانش. کتاب می دادیم به بچه ها و کتاب می خواندیم برایشان. عشق و علاقه ات ! صبر و حوصله ات! نه برادر من هیچ کدام از یادم نمی روم. حتی اگر حالا فرسنگها ایده و آرمانم با تو فاصله دارد ولی روزهای سرد زمستان سال قبل و پاییز دلخراشش را از یاد نمی برم. عصر های سرد و یخبندانمان! من و تو و او . چه روزهایی بود برادرم...یادم به یادش می افتد. همه نگرانیم از درسش بود و عقب ماندگیش از کلاسها. وقتی پایش درد گرفت و بعد بی حس شد یادت است؟ نگرانش بودیم. هم من . هم تو . هم خانواده اش. وقتی حالش خوب شد برایم پیغام فرستادی که مادرش می گوید چیزی شبیه معجزه بود. خوشحال بودیم و سرشار از زندگی وامید به مبارزه. وجود یخ زده بود و دوستی و محبت شما دو نفر گرمش می کرد. یادم به یاد همه خاطرات مشترکمان می افتد ! دلم برایتان تنگ شده ! مگر تو دانشگاه نداری؟ ترم آخر بودی مثلا!!! مادرت ! مگر تو درس نداری؟!؟!؟ ثبت نام کنکور است...چرا نیستی؟ مادرت...بی معرفتها بیایید دیگر...بس است...من به اندازه همه عمرم مجازات شدم...اوین و 209 نه جای توست عزیز مادر نه جای تو عزیز خواهر...بیایید...زودتر بیایید...دلنگرانم...باور کنید....

...هنوز دانشگاه زنده است!

!

دانشگاه و دانشجو سیاه ترین روزها را در تاریخ خود می گذراند. شرایط سخت و دشواری که در طول تاریخ دانشگاه این سرزمین سابقه نداشته و هر روز نیز با اعمال فشار های جدید از سوی دولت نهم روبرو است. با آغاز دوره نهم ریاست جمهوری و روی کار آمدن محمود احمدی نژاد، نحوه بر خورد با دانشگاه و دانشجوی منتقد بطور کلی از برخوردی نرم به خصمانه ترین برخوردها و سدیدترین رویه ها تغییر کرد.دولت نهم اعتقاد دارد با بسته کردن فضای سیاسی ـ اجتماعی حاکم بر دانشگاهها، می تواند فریاد مخالف و انتقاد را در نطفه خفه کند و دیگر هیچ صدایی از مخالفت و کلامی انتقادی از  دانشگاهها و مشت های گره کرده دانشجویان به گوش نرسد.در حالیکه با همه تمهیداتی که از سوی دولت نهم برای سرکوب مخالفین دانشگاهیش سنجیده شد ، باز هم فریاد زنده باد آزادی از همه دانشگاههای کشور به گوش می رسد.

اولین گام دولتمردان دولت نهم برای رسیدن به هدفشان(سرکوب دانشجوی منتقد) تغییر روئسای دانشگاهها بود. به طریقی که با روی کار آمدن این روسای انتصابی فضای دانشگاهها بطور محسوسی تغییر کرد و به پادگانهای نظامی شباهت بیشتری پیدا کرد و دانشگاه که باید محلی برای پروش دانشجویان باشد به محلی برای تنبیه و حذف افراد منتقد تبدیل شد.دانشجویان نیز در جواب به این انتصابات سکوت نکردند و با برپایی تجمعاتی اعتراض خود را اعلام نمودند و روسای جدید با اعتراض دانشجویان مراسم معارفه خود را در دانشگاه برگزار کردند. پاسخ به اعتراضات دانشجویان نیر از سوی مسئولین چیزی به جز احضار به کمیته انظباطی و تهدید و تعلیق نبود و پس از آن خواستی جدید به خواست های دانشجویان افزوده شد : استعفا رئیس انتصابی. رهایی ( رئیس انتصابی دانشگاه امیر کبیر)، عمید زنجانی ( رئیس انتصابی دانشگاه تهران) و شریعتی ( رئیس انتصابی دانشگاه علامه ) از جمله روسای انتصابی بوده اند که از زمان روی کار آمدنشان این سه دانشگاه روزهای سختی را گذرانده اند ولی هنوز صدای زنده باد آزادی از این دانشگاهها بگوش می رسد.

تشکیلات دانشجویی انجمن  اسلامی و انجمن صنفی منتقد ترین و بیدارترین بخش جنبش دانشجویی بوده و است . بنابراین گام دوم برای سرکوب دانشجویان منتقد از بین بردن این تشکلات منتخب دانشجویان توسط روسای انتصابی دانشگاهها بود. از مهر ماه سال ۸۴ تا به امروز بیش از ۵ انجمن اسلامی بدلالیل واهی و ساختگی غیر قانونی اعلام شده اند و در بیشتر موارد افرادی منتصب از سوی رئیس دانشگاه به عنوان اعضا جدید انجمن اسلامی معرفی شده اند.در بعضی موارد حتی ساختمان انجمن اسلامی نیز با بولدوزر از بین برده شد تا دیگر هیچ نشانی از افرادی که منتخب دانشجویان بودند و هستند و صدای آزادی خواهی را به گوش دیگران می رساندند باقی نماند. پاسخ دانشجویان به این اعمال دیکتاتوری منشانه نیز سکوت و اطاعت نبود.بلکه به هر نحوی از جمله تجمع و تحصن سعی کردند، اعتراض خود را به روند غیر قانونی که دولت در قبال آنها پیش گرفته بود، بیان کنند.در بعضی دانشگاهها از جمله دانشگاه علامه، دانشجویان با وجود همه مشکلات و تهدید ها و مخالفت ها انتخابات دوره جدید انجمن های اسلامیشان را بر گزار کردند؛ که البته با احکام بسیار سنگین انظباطی روبرو شدند. دانشجویان دانشگاه علامه با بیش از ۳۳ حکم تعلیق، هنوز هم بر سر آرمان های خود هستند و برای آزادی مبارزه می کنند.

گام بعدی یکدست نشان دادن جو دانشگاهها برای تضعیف روحیه دانشجویان منتقد و ایجاد رعب و وحشت در دانشگاهها بود . بدین جهت در آذر ماه سال ۱۳۸۵ محمود احمدی نژاد به دانشگاه امیرکبیر‌ ( سیاسی ترین و منتقد ترین دانشگاه) رفت و در حالیکه هدفی جز اجرای یک نمایش کوتاه نداشت، با شکستی فراموش نشدنی بازگشت . چند ساعت قبل از حضورش  در دانشگاه دانشجویان دانشگاهای امام صادق و امام حسین (نزدیک ترین دانشجویان به حکومت) را به دانشگاه امیرکبیر آورده بودند و همه تلاششان بر این بود که جو این دانشگاه را موافق با عملکرد های سیاسی-اجتماعی و اقتصادی دولت نشان بدهند ولی دانشجویان آزادی خواه دانشگاه امیر کبیر با حضور در سالن سخنرانی ، رئیس جمهوری اعتراض خود را به  اعمال استبداد در کشور و دانشگاهها اعلام کردند. دولت بعد از تعطیلی انجمن ها و ایجاد فضای پلیسی انتظار چنین برخوردی را از دانشجویان آزادی خواه نداشت. بنابراین برخودر جدی تر و شدیدتری با دانشجویان مخصوصا دانشجویان دانشگاه امیر کبیر در دستور  کار دولتمردان و نیروهای امنیتی قرار گرفت؛برخوردی شدید با دانشجویان معترض، برخوردی که بتواند این دانشجویان را سرکوب کند و دیگر اینکه باعث ایجاد فضای رعب و وحشت در دیگر دانشگاهها شود و فضای سکوت را که خواست اقتدارگرایان است در دانشگاهها ایجاد کند.گام چهارم دولت پرونده سازی برای دانشجویان منتقد بود . در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۶ ، پروژه جدید نوشته و اجرا شد. پاسخ  به دانشجویان معترض دانشگاه امیرکبیر، جعل لگوی سه نشریه این دانشگاه و انتشار مطالبی موهون و توهین آمیز به دین اسلام و پیامبر بود. دانشجویان چندین بار چاپ این نشریات را تکذیب کردند و محکوم. ولی برای تمامیت خواهان مهم این بود که حالا بهانه یی از دانشجو داشتند که با توسل به آن وحشیانه به محل سکونت آنها حمله ببرند و بازداشتشان کنند. شاید که افزایش فشار بر دانشجویان در بند باعث شود دیگر دانشجویان سکوت کنند و اعتراض هایشان را فراموش نمایند. این سناریو باید کامل پیش می رفت پس برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر در دانشجویان در اولین روزهای سال جدید تحصیلی حکم سه دانشجوی در بند امیرکبیر به جرم توهین به مقدسات و مقام رهبری اعلام شد و این دانشجویان در مجموع به ۷.۵ سال حبس تعزیری محکوم شدند. این درحالی است که در بیشتر موارد برای دانشجویان حکم حبس تعلیق از سوی دادگاهها صادر می شد و تیر خلاص از سوی حکومت اینبار حبس های تعزیزی بود. ولی باز هم دانشجویان آرام ننشستند و با تمام قوا از کیان دانشگاه و دانشجو و نیز دانشجویان در بند دفاع کردند.

از آغاز سال تحصیلی ۱۳۸۶-۸۷ ده ها تجمع در دانشگاههای سراسر کشور برگزار شده است که از تجمع ۱۶ مهر در دانشگاه تهران، تجمع ۳۰ مهر در دانشگاه امیرکبیر و تجمع ۸ آبان در دانشگاه علامه به عنوان مهمترین ها و تاثیرگذارترین آنها می توان نام برد. در ۱۶ مهر بار دیگر محمود احمدی نژاد به دانشگاه آمد و با حضورش فریاد مرگ بر دیکتاتور دانشگاه تهران را لرزاند. در ۳۰ مهر ماه با همه تمهیداتی که اندیشیده شده بود دانشجویان از بیشتر دانشگاههای تهران به داخل دانشگاه امیر کبیر رفتند و یکصدا با دانشجویان این دانشگاه به احکام فاشیستی صادره برای سه دانشجوی در بند امیرکبیر اعتراض کردند و در ۸ آبان ماه با حضور در دانشگاه علامه ثابت کردند حتی ممنوع الورد بودن به دانشگاه هم دلیل برای عدم حضورشان در دانشگاه نیست. برپایی این تجمعات پرشور و تاثیر گذار به دولت و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی این مسئله را گوش زد کرد که دانشگاه هنوز زنده است . نه تهدید،نه تعلیق ، نه بازداشت،نه دادگاه و نه حبس ،  دانشجوی منتقد را ساکت نمی کند و دانشجو میمیرد ولی ذلت نمی پذیرد.

با شروع سال تحصیلی جدید و ناکارآمدی طرفند های اندیشیده شده گذشته، برای ساکت و آرام نگه داشتن دانشجو و دانشگاه نحوی برخورد بار دیگر شدید تر شد و بازداشت های وسیع و احضارها به دادگاه انقلاب  برای سرکوب دانشجو در دستور کار قرار گرفت.بازداشت دو عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در عرض یک هفته و چندین تن از اعضا دیگر این تشکیلات دانشجویی و بازداشت بیش از ۲۳ دانشجوی چپ گرا در عرض سه روز همه و همه نشان از دستور کاری جدید روی میز سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی می دهد ولی دانشگاه و دانشجو با وجود همه تهدیدات هنوز بر سر آرمان های خود ایستادگی می کند و هیج چیز حتی اعدام او را به عنصری ساکت تبدیل نخواهد کرد و امروز در آستانه روز دانشجو، جنش دانشجویی با بیش از 28 دانشجوی زندانی و بیش از 15 دانشجوی احضار شده به دادگاه انقلاب و بیش از 40 حکم تعلیق  بیدار است و به پیشواز روز دانشجو می رود. این روزها سیاه ترین روزهای تاریخ دانشگاه است ولی دانشگاه و دانشجو استوار است و با عزمی راسخ تلاش می کند این روزها را از سر بگذراند و به بهار آزادی می اندیشد و باور دارد هیچ فشاری او را از پا در نمی آورد و سختی های راه ایمانش را بر راهش بیشتر می کند و اعتقادش را راسخ تر!

         یک صد گل سرخ و یک بغل نصرانی           ما را زسر بریده می ترسانی ؟

          ما گر زسر بریده می ترسیدیم             در مسلخ عاشقان نمی رقصیدیم

 

پ.ن: روز دانشجو!!!! بر:

احمد قصابان ، مجید توکلی، احسان منصوری،علی عزیزی،علی نیکونسبتی،علی کلایی،امیر مهرزاد،سعید حبیبی، مریم حسین خواه،جلوه جواهری.... مبارک...

پ.ن:برای سعید حبیبی نازنین

ارغوان
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی است هوا
یا گرفته است هنوز
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه ین سخت سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو برمی کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی است
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی است

پ.ن:برای امیر مهرزاد:

اگر که بیهوده زیباست شب
برای چه زیباست شب؟
برای که زیباست؟
شب و رود بی انحنای ستارگان که سرد می گذرد
و سوگواران دراز گیسو
بر دو جانب رود
یادآورد کدام خاطره را
با قصیده ی نفس گیر غوکان
تعضیتی می کنند
به هنگامی که هر سپیده
به صدای هم آواز دوازده گلوله سوراخ می شود
اگر که بیهوده زیباست شب
برای چه زیباست شب؟
برای که زیباست؟
 

پ.ن: روزهای سخت است و کشدار و زمستانی.انگار قرار نیست باران بزند بر روزهایم. شاید دلیلی نمی یابد برای باریدن.به تو قول دادم ولی گاهی قول ها در دستان ما نیست. مرا ببخش اگر روزی بد قول شدم. مرا ببخش اگر چند روز دیگر خبری شنیدی که دست من نبود...بدان راز دلم را! می دانم که می دانی...

آزادی بازداشت شد...

یادم به حرفت می افتد که حالا دیگر هیچ جا برای ما امن نیست ! باید شب هم در دانشگاهها بمانیم. می خندیم و سرخوشیم از تجمعی که بدون بازداشت به پایان رسیده است. آمده بودیم برای آزادی بهنام سپهروند و آرمان صداقتی و مازیار سمیعی . هنوز خنده بر لبمان نشسته که می ماسد.برایت پیغامی میرسد: علی عزیزی بازداشت شد...

امیدواریم  به آزادی ! می گویند برای آرمان و بهنام و مازیار قرار وثیقه صادر می شود . نشسته ایم برای آزادیشان. سرخوشیم و شاد ولی علی نیکو نسبتی بازداشت شد...

سرمستیم از توقف حکم دلارام . تبریک می گویم و شادیم و باز خبر کوتاه است . مریم حسین خواه بازداشت شد...

هنوز در شک وثیقه صد ملیونی مریم حسین خواهیم که باز کلاغ های شوم بر سرمان فرود می آیند. جلوه جواهری بازداشت شد...

می رویم به استقبال 16 آذر و روز دانشجو. سعی می کنیم دلهره را در دل ها حبس کنیم و لبخند و امید را به یکدیگر هدیه  بدهیم. در جوش و خروشیم که خیلی آرام در گوشهها زمزمه می شود سعید حبیبی و جمعی دیگر از دانشجویان چپ گرا بازداشت شدند. باورش سخت است. یادم به یاد سعید می افتد . نشست دفتر تحکیم وحدت. به احترامش از صندلی بلند شدم. لبخندی زد. صحبتی کرد و رفت و حالا سعید در بند است و ما ...

امروز 13 آذر است و تجمع نه به جنگ. از صبح آبستن است لحظاتمان از دلهره و تشویش . خبر می رسد ! نه حالا دیگر دانشگاه هم امن نیست ! دانشجویان چپ گرا را از داخل دانشگاه بازداشت می کنند و به نیرو های امنیتی بیرون دانشگاه تحویل می دهند...

دلم می گیرد...نه دوست من ! حالا دیگر دانشگاه هم امن نیست. حالا انگار هیچ جای این سرزمین برایمان امن نیست. یادم به یاد همه زندانیان در بند می افتد ! تکاپوی علی نیکو نسبتی برای آزادی، شوق و شور همیشگی مریم حسین خواه برای نوشتن، صبر جلوی جواهری ، کلام نافذ سعید حبیبی، محبت های جاویدان علی کلایی و شور شوق امیر مهرزاد برای مبارزه...دلم می گیرد. هنوز مانده چند طلوع خورشیدی تا 16 آذر ولی انگار قرار است ...

دیگر دانشگاه هم امن نیست . دیگر شاید خیابانها هم امن نیست. دیگر هیچ جا برای ما امن نیست. برای آزادی امن نیست. برای دانشجو، معلم و کارگر امن نیست... انگار این سرزمین برای کسانی امن است که به آن خائن اند و وطن فروش. یادم به عکس آقای رئیس جمهور می افتد زیر تابلوی خلیج عربی ! یادم به بزغاله خواندن مخالفان می افتد! یادم به سگهای محافظ می افتد که رضا ولی زاده را به اوین دعوت کرد...یادم به یاد دانشجو می افتد...

یادم به یاد آزادی می افتد...بیاد بازداشت...با خودم می گویم آزادی بازداشت شد....یادم می افتد همه این اتفاقات از ۸ آبان تا ۱۳ آذر ! در عرض شاید یکماه...

پ.ن: حالم خوش نیست...انگار چیزی وجودم را می خراشد...انگار همه دنیا به من پشت کرده است...کاش کمی هوای آزادی در رگانم جاری می شد ولی دریغ و صد دریغ ....

پ.ن: کم کار شده ام...کوهی از کلمات در من انبار شده است و من ساکتم ...سکوتم نه از سر فراموشی که از درد است...درمانی نیست؟

 پ.ن:دوستان!یاران و اعضای انجمنهای اسلامی دانشگاههای سراسر کشور، آنچه رفت نه عامل یاس، که خود دلیلی است که اکنون با هم به گفتگو بنشینیم. ما را اینک عزمی راسخ باید که از کیان وطن چنان که سزاوار فرزندان آزادیخواهش است دفاع کنیم و سرود همبستگی بخوانیم که این فضای تاریک و تار نه مقتضای امروز است که تاریخمان سرشار است از روزهای سرد.فکرتی نو باید...

پ.ن: دوستان نازنینی که قلم زده اند از سردی این روزها !

رشید اسماعیلی (برای دوستان چپ )، پروانه وحید منش (...)، بهزاد مهرانی (درویشیان بخند)، عطیه وحید منش (یاد روزهای عاشقی بخیر)...

فایده گرایی در نظر بنتهام و میل !

مکتب اصالت فایده در قرن هجدهم تا نیمه  قرن نوزدهم  در انگستان اندیشه مسلط سیاسی بود و متفکرانی چون دیوید هیوم، جیمز میل و جرمی بنتهام در واقع طلایه داران این مکتب در این دوران بودند. لیبرالیسم در اندیشه این اندیشمندان گرایشی دموکراتیک تر به خود گرفت .

 

در اندیشه سیاسی جرمی بنتهام، دولت دلیلی است برای تحقق حداکثر سعادت برای حداکثر مردم. این اندیشمند در ابتدا به سعادت و شادی شخصی افراد تاکید می کند و سعادت دیگری را در اولویت دوم قرار می دهد. بر طبق اصول اصالت فایده شادی و سعادت بیشترین عده و سپیس بیشترین و بالاترین حد ممکن شادی و سعادت را برای عموم مردم در نظر می گیرد. در این صورت هدف از تاسیس دولت، حفظ و افزایش این شادی و سعادت عمومی است . بنتهام برای حقوق طبیعی جایگاهی قائل نبود و آن را مهمل و بی ارزش می خواند  و از نظر او فقط دولت منبع حقوق فردی محسوب می شذ .بنابر این حق مالکیت خصوصی را که شامل حقوق طبیعی فلاسفه لیبرال است را، برای فرد قائل است. ولی بنتهام هدف نهایی دولت را ایجاد حداکثر شادی و سعادت عموم مردم می داند.بنابر آنچه گفته شد بنتهام را می توان هوادار دموکراسی و برابری نسبی در مالکیت دانست. بنتهام این مالکیت نسبی را نیز  برای تامین سعادت عمومی می داند و این در حالی است که بعضی شارحان حداکثر شادی  و سعادت را مغایر و در تضاد با فردگرایی لیبرالی و موافق با دموکراسی غیر لیبرالی یل جمع گرایی می دانند. بعبارتی در اندیشه بنتهام، برخی از تعارضات لیبرالیسم و دموکراسی خودنمایی می کنند. حال آنکه این چنین تعارضات، در اندیشه های سیاسی جان استوارت میل بیشتر خودنمایی می  کنند.

جان استورات میل، سرشناس ترین و مهمترین نماینده فلسفه دموکراسی در قرن 19 است. او برخلاف نظریه اقتصاد دانان کلاسیک استدلال می کرد که توزیع کالا وثروت در جامعه تابع قوانین  طبیعی تغییر ناپذیری نیست و از همین رو  بر مسئولیت آگانه دولت تاکید می کند . او استدلال می کند که حق شرکت در حیات سیاسی باید برای همگان وجود داشته باشد و بهترین راه آموزش مدنی را مشارکت مردم  در حیات سیاسی می داند. بطور کلی از دیدگاه این اندیشمند دموکراسی شرکت حداکثر مردم  در سیاست به عدالت از لیبرالیسم نزدیک تر است و فرجام منطقی لیبرالیسم را دموکراسی می داند. در این نظریه وظیفه دولت دموکراتیک تامین رفاه عموم و کاستن از تعارضات طبقاتی است . بنابراین دخالت دولت خود جزئی از سیاست لیبرالی است . میل بر خلاف بنتهام باور دارد که هدف انسان شادی و لذت نیست زیرا که آزادی و شرافت و حیثیت آدمی برتر از آن است. به عبارت دیگر دولت موسسه اخلاقی است و هدفی جز پرورش فضیلت در فرد ندارد پس آزادی پایه و اساس رشد حیثیت انسانی است.دخالت دولت در اعمال معطوف به فرد جایز نیست ولی زمانیکه این اعمال معطوف به جامعه می شود، دولت با دخالت اقتصادی سعی می کند این نابرابری طبقاتی را برهم بزند.بنابراین لازمه  تامین شادی اکثریت ، دلیلی است برای دخالت اقتصادی دولت. در این صورت نگرانی میل از این بود که دموکراسی به استبداد اکثریت تبدیل شود.و در نظر او دموکراسی عددی، دموکراسی کاذبی است که تفاوت های طبیعی افراد را نادیده می گیرد.

 

                                      خلاصه یی بخشهایی از فصل اول  کتاب  لیبرالیسم و محافظه کاری نوشته استاد  حسین بشریه

پ.ن:نه نه نه نه نه ! نمی خواهم چیزی در مورد مریم نازنینم بنویسم چون آنوقت باور می کنم که حالا دیوار های اوین دربرش گرفته اند...نه مریمم را آزاد کنید..قول می دهم اینبار دیگر اینقدر بد قول نباشم...قول می دهم...مریمم را آزاد کنید.زندان جای نه مریم که نه جای هیچ کس نیست...

پ.ن: گاهی انگار دنبال بهانه می گردم که غر بزنم. که به خودم گیر بدهم. برای اولین بار بود که حس می کردم نمی خواهم به تغییر تن بدهم.دیدن شاگردان قدیمم انگار همه خاطراتم را در من زنده کرد. چه ساده و صمیمی در آغوشم می گرفتند و می بوسیدنم...و من چه غیبانه در راه خانه گریستم برای همه لحظاتم با آنها ...چه خوشباورم که می پندارم می توانم زندگی جدید بسازم بدون روزهای سخت گذشته...ساده لوح شده ام... 

 

به بهانه همه دلتنگی هایم برای آدمی !

ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم

ترا، ای کهن پیر جاوید برنا

ترا دوست دارم، اگر دوست دارم

ترا، ای گرانمایه، دیرینه ایران

ترا ای گرامی گهر دوست دارم

ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان

بزرگ آفرین نامور دوست دارم

هنروار اندیشه ات رخشد و من

هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم

اگر قول افسانه، یا متن تاریخ

وگر نقد و نقل سیر دوست دارم

اگر خامه تیشه ست و خط نقر در سنگ

بر اوراق کوه و کمر دوست دارم

وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب

نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم

گمان های تو چون یقین می ستایم

عیان های تو چون خبر دوست دارم

هم ارمزد و هم ایزدانت پرستم

هم آن فره و فروهر دوست دارم

بجان پاک پیغمبر باستانت

که پیری است روشن نگر دوست دارم

گرانمایه زردشت را من فزونتر

ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم

بشر بهتر از او ندید و نبیند

من آن بهترین از بشر دوست دارم

سه نیکش بهین رهنمای جهان ست

مفیدی چنین مختصر دوست دارم

ابر مرد ایرانئی راهبر بود

من ایرانی راهبر دوست دارم

نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد

ازینروش هم معتبر دوست دارم

من آن راستین پیر را، گرچه رفته ست

از افسانه آن سوی تر، دوست دارم

هم آن پور بیدار دل بامدادت

نشابوری هورفر دوست دارم

فری مزدک، آن هوش جاوید اعصار

که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم

دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد

من آن شیر دل دادگر دوست دارم

جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت

فزونترش زین رهگذر دوست دارم

ستایش کنان مانی ارجمندت

چو نقاش و پیغامور دوست دارم

هم آن نقش پرداز ارواح برتر

هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم

همه کشتزارانت، از دیم و فاراب

همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم

کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل

همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم

شهیدان جانباز و فرزانه ات را

که بودند فخر بشر دوست دارم

به لطف نسیم سحر روحشان را

چنانچون ز آهن جگر دوست دارم

هم افکار پرشورشان را، که اعصار

از آن گشته زیر و زبر دوست دارم

هم آثارشان را، چه پندو چه پیغام

و گر چند، سطری خبر دوست دارم

من آن جاودنیاد مردان، که بودند

بهر قرن چندین نفر دوست دارم

همه شاعران تو و آثارشان را

بپاکی نسیم سحر دوست دارم

ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت

در آفاق فخر و ظفر دوست دارم

ز خیام، خشم و خروشی که جاوید

کند در دل و جان اثر دوست دارم

ز عطار، آن سوز و سودای پر درد

که انگیزد از جان شرر دوست دارم

وز آن شیفته شمس، شور و شراری

که جان را کند شعله ور دوست دارم

ز سعدی و از حافظ و از نظامی

همه شور و شعر و سمر دوست دارم

خوشا رشت و گرگان و مازندرانت

که شان همچو بحر خزر دوست دارم

خوشا حوزه شرب کارون و اهواز

که شیرینترینش از شکر دوست دارم

فری آذر آبادگان بزرگت

من آن پیشگام خطر دوست دارم

صفاهان نصف جهان ترا من

فزونتر ز نصف دگر دوست دارم

خوشا خطه نخبه زای خراسان

ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم

زهی شهر شیراز جنت طرازت

من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم

بر و بوم کرد و بلوچ ترا چون

درخت نجابت ثمر دوست دارم

خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت

که شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم

من افغان همریشه مان را که باغی ست

به چنگ بتر از تتر دوست دارم

کهن سغد و خوارزم را، با کویرش

که شان باخت دوده ی قجر دوست دارم

عراق و خلیج تورا، چون ورازورد

که دیوار چین راست در دوست دارم

هم اران و قفقاز دیرینه مان را

چو پوری سرای پدر دوست دارم

چو دیروز افسانه، فردای رویات

بجان این یک و آن دگر دوست دارم

هم افسانه ات را، که خوشتر ز طفلان

برویاندم بال و پر دوست دارم

هم آفاق رویائیت را؛ که جاوید

در آفاق رویا سفر دوست دارم

چو رویا و افسانه، دیروز و فردات

بجای خود این هر دو سر دوست دارم

تو در اوج بودی، به معنا و صورت

من آن اوج قدر و خطر دوست دارم

دگر باره برشو به اوج معانی

که ت این تازه رنگ و صور دوست دارم

نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را

برای تو، ای بوم و بر دوست دارم

جهان تا جهانست، پیروز باشی

برومند و بیدار و بهروز باشی

 

عریانی آفتاب

آفتاب زده است . بعد از سالهای قحطی، بعد از سال وبا، بعد آن سالهای آشوب و بلوا. آفتاب زده است. بیا به عریانی آفتاب برویم. دستانت را به من بده. چشمانت را به جاده. بیا به عریانی جاده برویم.بگذار خورشید بر ما بتابد تا از نور سرشار شویم. بیا تا از آب سرشار شویم. از آب این رودخانه که به ساحل سلامت می رود. بیا دستانت را به من بده و چشمانت را به جاده سرنوشت. بیا که امروز دیر است و فردا خیلی دیرتر. آفتاب زده است بعد از همه سالهای ابری. حالا درست همین لحظه انگار زمین انباشه شده از همه خوبی ها. عریانی آفتاب همه را عریان کرده است و من و تو به این عریانی می رویم...بیا برویم...بیا دستانت را به جاده بسپار و چشمانت را به آینده. حالا اینجا درست اینجا باید به عریانی لحظات رفت...

آفتاب زده است. باید جیبهایمان را خالی کنیم. اول نوبت من است. بیا . این خرده سنگها را بگیر. گذاشته بودم برای روز مبادا. برای کشتن دیو شب . بگذار ببینم این چیست. این تکه کاغذ زرد. یک بیت شعر، بخوانش با صدای بلند بخوانش. صدایت همه دشت را پر می کند. وای چه دل آشوب عجیبی دارم. کوهها می لرزند و من و تو می ایستیم. بخوانش . یکبار دیگر بخوانش : خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر. نه نه اینطور دوستش ندارم. مطمئنم مولانا دلگیر نمی شود اگر اینگونه بخوانمش: خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار آخر. می خندی! قمار آخر...حالا نوبت توست. جیبهایت را بیرون بریز. دست دست می کنی . پا به پا می شوی . چشمانت دو دو می زند. شرم بر صورتت مینشیند. آخر شرم از چی؟ از رازی نهان؟ حالا که آفتاب زده است بعد از این همه سال سخت وقتی نیست برای خجل شدن. زود باش. منتظرم. دستت را در جیبت می کنی.دو به شکی. از جیبت کاغذی در می آوری .خودت می خوانیش : عاشقان در سیل تند افتاده اند/ در قضای عشق دل بنهادند. لبخندی بر لب داری. نگاهت می کنم...

بیا به عریانی خورشید برویم...حالا وقتش است ...چشمانت را ببند، دستانت را به من بده شاید چند قدمی بیشتر تا ساحل نمانده باشد... 

 

پ.ن: خوشحالم! آنقدر خوشحال که وقتی شنیدم باورم نشد حکم دلارام متوقف شده است برای دو هفته! لغو کامل حکم ناعادلانه اش را انتظار می کشیم...

پ.ن: همه واژه هایم را بر باد دادم/تا شاید کمی / اندکی/تنهاییم را با تو قسمت کنم/ شاید که زندگی/ تاب خوردنی باشد / در پارک سرنوشت . ( خودم - پاییز ۸۶)

تا که زندانی هست ، ما همه در بندیم

 

آزادی تو دربلندای کدام آسمان در پروازی که ما چنین لب دوخته و دست بسته و پای در زنجیر انتظارت را می کشیم؟؟!؟!؟!؟!

با تو بحثم می شود ! آخر چرا تو باور نمی کنی که ما ، در آزادترین کشور دنیا زنانگی می کنیم خواهرم دلارام ؟!؟!؟ چرا باورت نمی شود تو آزادی ! آزاد ترین زن دنیا ؟!؟!؟ خواهرم دلارام باور کن که در این سرزمین که مزد گور کن از مزد من و تو و او بیشتر است، آزادی چنان به وجد آمده که پا بفرار گذاشته است؟ کجای دنیا را سراغ داری که مجرم به خانه برود ؟!؟!؟ اگر این آزادی نیست پس چیست؟ ظلم ؟ بیداد؟ نه عزیز من ! نه ! در همه جای دنیا مجرم را می فرستند زندان ولی اینجا می فرستندش خانه!!!! شاید در خانه، در تنهایی فکر کند و به این باور برسد که اشتباه کرده است . می دانی قصه آزادی ما مثل قصه مادری است که وقتی فرزند کوچکش با فرزند بزرگترش دعوا می کند، با اینکه می داند فرزند کوچکترمقصر است فرزند دیگر را مجازات می کند شاید که فرزند کوچکتر از کارش شرمش بیاید ! بله خواهرم تو نازنین زن ، به زندان می روی شاید آقایان کمی از کارشان، از شکستن دستت و ضرب و شمتمت، به شرم بیاییند! ولی فکر نمی کنی این شیوه تربیتی کمی کهنه شده است؟ فکر نمی کنی هیچ وقت فرزند کوچکتر شرمسار نمی شود و وحشی تر و عصیانگر تر می شود؟!؟؟!

خواهرم! زندان جای تو نیست که زمین باید به خود ببالد از لمس گامهایت بر روی خودش ! تو بزرگی. بزرگتر از همه سرزمینم. شاید حالا داریم می شماریم که دو سال و شش ماه چند روز است ؟ چند هفته ؟ چند ماه؟ خواهرم استوار باش و مقاوم که همه قرارمان از توست...

هیچ نداریم بدرقه روزهایت کنیم جز نگاههایی که به انتظار روز آزادی نشسته ایم ! این را باور کن که نه تو فقط در زندانی که ما همه در بندیم!

 

برادرم ! این روزها چه دلنگران بودی و بی قرار ! احساس مسئولیتت برایم ستودنی بود . تلفنهایت ، پیگیری هایت همه و همه سخن از مردی می گفت که تا آزادی از پای نمی نشیند. برادرم ! حالا نمی دانم چه می کنی و کدام نامردی را با مردانگیت خجل می کنی. همه دیروز ! همه لحظاتی که خبر بازداشتت رسید به تو می اندیشیدم و به آزادی! به لحظاتی که قراربود چه باسرعت بگذرد و سر ساعت ۴:۳۰ توقف کنند ولی انگار کسی عقربه ها را هل دادند و روی ساعت ۲ عقربه ها برای من ، تو و او از حرکت ایستاد ...چه غم انگیز بود لحظات ...چه بی رحم بود زمانه...برادرم! برای آزادی تو و همه سرزمینمان به انتظار نشسته ایم...مقاوم باش که سربلندی و سرافراز !

 

پ.ن: نه ! راست می گویی انگار قرار نیست این روزهای نحس تمام شود...همه تابستان به انتظار پاییز نشستیم شاید که آزادی رخ بنماید ولی حالا...کاش این روزها تمام می شد...