خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

بی مادری

آی آدمها که مادر دارید، آی آدمها که مثل من بی مادر نیستید، همه دنیا هم که جمع شود و مهربانی کند با تو، همه دنیا را هم که داشته باشی، ولی مادر نداشته باشی! گاهی شب ها به این امید می خوابی که شاید در خواب بینیش، گاهی در مسیر دانشگاه تا خانه صورتت خیس میشد و تو هی تند تند پاکش می کنی، باز خیس می شود. مادر نداری که سر به شانه اش بزاری و آرام بگیری! تو که مادر داری، برو سر بزار به روی شونه اش، خیره شو در نگاهش! مادر که نداشته باشی، انگار هیچ نداری...

نظرات 1 + ارسال نظر
ژولیت سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 19:17

اوه عزیزم متاسفم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد