خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

ما عشق را از بهشت به زمین اوردیم/هیوا مسیح

این را سالها پیش در کامنتهای اولین وبلاگم نوشته بودم، دوستش داشتم دوباره بخوانمش :      

حالا مهربانم بگو،به راستی در این مراوده دور و نزدیک،آیا من برای تمام آمدن هایت نیامده ام؟به اندازه تمام سکوت هایت حرف نزده ام!به اندازه تمام حرفهایت سکوت نکرده ام؟به اندازه تمام پریشانی ات پریشان نبودم.؟نگران نبودم؟یکی تو زن،یکی من مرد،تو من و من تو نبوده ام؟این درس بزرگی است که زندگی به من و به ما اموخته است و فقط رفتن و همیشه رفتن است که مرا به تو می رساند.هر روز که ما به یکدیگر می رسیم خداوند لبخند می زند.

   

می دانم.چرا که زندگی از وجودی والاتر از تو به من رسیده است،چرا که زندگی از وجودی عظیم تر از من به تو رسیده است.فقط کا فی است به راستی و حقیقت به چشم های هم خیره شویم.و می دانم در آن لحظه،آن وجود برتر از نهاد ما بر می خیزد و زندگی یگانه به ظهور می رسد و این عشق نیست؟آن وقت عزیزم،زندگی از چشم های ما سرازیر می شود و ما به راه می افتیم.مهربانم!آیا هنوز نفهمیده ای وقتی به چشم هایت خیره می شوم،شبیه کودکانی گرسنه هستم که به شیشه نانوایی می چسبند و خیره می مانند؟             
وقتی صدایت را می شنوم،شبیه آدم شوریده و بودن بلیتی هستم که گوشش را به نرده هی تالار موسیقی می چسباند.مگر تو چیقدر نزدیک دوری؟پس بی،به جایی که در قلبمان،یکدیگر را تا ابد زنده نگه داریم. به انجا که هر لحظه به حیات متصل می شویم،به انجا فکر کنیم،آنگاه می توانیم با قلبمان بیندیشیم،آن وقت ههمیشه در تخیل نه خود که در تخیل عالم حضور خواهیم داشت مثل مداد رنگی ها،مثل پرنده ها در آبی آسمان،مثل خودمان در عشق،می دانم....
ما عشق را از بهشت به زمین اوردیم/هیوا مسیح
نظرات 1 + ارسال نظر
دوست جمعه 26 آذر 1389 ساعت 07:43

صبح تا شب با غم و غصه زندگی کردن چه نفعی داره برای شما؟؟ زندگی دو روزه.... از لحظاتش لذت ببرید... من می بینم بیشتر از ۷ ساله شما صبح تا شب در غم هستین.

اشتباه می کنید! من در غم و اندوه نیستم ! و این روزها از بهترین روزهای زندگی من است... در درون من همیشه غمی خفته وجود دارد ولی این به معنای صبح تا شب با غم و غصه زندگی کردن نیست. من شادم و در عین حال هم فکر می کنم. من خودم هستم و شاید خود من به نظر دیگران اندوهگین باشد ولی اینطور نیست...از لحظات زندگی لذت بردن فقط خندیدن نیست. از لحظات زندگی لذت بردن یک لحظه فکر کردن و پیدا کردن خود هم هست...و حالبه برام بدونم شما چه دوستی هستید که ۷ ساله شاهد غم و غصه من هستید!!!! در زندگی همه آدمها گاهی شادی وجود دارد و گاهی غم. مال بعضی بیشتر مال بعضی کمتر. ولی این بدین معنا نیست که سالها غم و غصه دارند... من وقتی مینویسم یعنی از همه روزهای قبل بهترم و شادتر ! و این روزها هم خوبم! خوب خوب خوب...ممنون از توجه شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد