خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

همه ذهن و روحم بهم ریخته ! حوصله هیچ کاری رو ندارم ! تحمل فکر کردن به هیچ چیز رو هم ندارم . نمی تونم یکباره دیگه اتاق عمل بیمارستان و درهای بسته و ساعتها انتظارش رو تحمل کنم . دارم می ترکم ...دارم نابود می شم و دارم زندگیم رو هم نابود می کنم...زندگی هیچ وقت هیچ وقت نخواست با من مهربون باشه . شایدم بقول تو من نخواستم که باهام مهربون باشه ... 

 

وقتی به این فکر می کنم که دیگه ندارمت می میرم...می میرم....می میرم...