خوابم می آید ، اما
باید به اندازه گریه ی کوتاه هم که شده
به تو بیندیشم !
شاید نگاه گرم تو
در لابه لای این همه رویا
یا در خیال این همه خمیازه کم شده باشد!
چه کنم؟ زیبا جان!
باید بیابمت !
به این گریه های گاه به گاه بالش و بستر،
خو کرده ام دیگر !
بارون نم نم می بارید که از تاکسی پیاده شد ...زیر بارون دوید...اینقدر دوید که رسید ...به أخر خط رسیده بود ...
پ.ن: برای مدتی نظر دهی رو بستم...