رفته بودم برای دیدنش به مدرسه . وقتی از دور من رو تو راهرو های مدرسه دوید و خودش رو در آغوشم انداخت. سعی می کرد فارسی حرف بزنه و خودش رو از همیشه بیشتر بهم نزدیک کنه. کنار نشست. به معلم هایی که می اومدند به دیدنم چشم غره می رفت و من به این حسودی کودکانه اش در دلم می خندیدم...
- خانم من تابستون به عشقم می رسم !
- عشقت ؟
- آره ، برای همیشه بر می گردم به لبنان. باید امسال قسم بخوری که بیای. با همسرت هم بیای. من از الان منتظرتونم...
سارا پرید وسط حرفهاش که ما هم منتظرتونیم خانم. منم بر می گردم لبنان. دلم به این همه عشق به وطن حسودی کرد...
در آغوش فشردمشون و با قول و قرار برای تابستون ترکشون کردم.
ولی از پنج شنبه مطمئنم نه من می رم به لبنان نه نور و نه سارا .... درگیری های خیابونی و باز نابودی بیروت شهری که معروف به زیبایی...چطور می تونم به نور بگم که دیگه تابستون نمی تونه بر گرده ؟!؟!؟!؟
خیلی سخت اما ساده بگو تا بپذیرد حقیقت چه تلخ است این روزها...
ma iraniha cheghadr bayad kam aghl bashim ke deleman be jaye sookhtan baraye keshvare khodeman baraye dogaran besoozad!