خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

برای خانم ز.س !!!!!!!

 سال اول  :خانم ز.س و خانم م .؟ ، خانم ر.ح و خانم ز.ط ! یادته خانم ز.س؟؟! و گاهی هم این ترتیب عوض می شد. و منو تو ،خانم ز.س کنار هم می نشستیم. ته کلاس. روی میز و صندلی های کنار پنجره که مثلا وی.ای.پی کلاس بود. بعد خانم م.؟ حسودیش شد و خانم ز.ط توی دفترای شعرش گم شد. یادته خانم ز.س ؟!؟!؟

سال دوم:خانم ز.س و خانم ؟، خانم ر.ح و خانم ز.ط! گاهی هم خانم س.م شایدم م . ؟ و منو تو یک کلاس فاصله داشتیم خانم ز.س. و همه حسودیشون شد و تو توی فلسفه گم شدی و منم تو منطق پیوند های شیمیایی مولکول ها! و من تنها بودم. همه جا تنها بودم. حتی توی خونه و تو همدم همه لحظاتم بودی. مامان و زهیر رفته بودن آخر دنیا رو کشف کنند و تو جزیره ملکه بزرگ بودند و من دم در دفتر خانم ش یک لنگه پا شاید که کارنامم رو بدن به خودم و نمره های لج بازیم با زندگی به خونه نرسیده پاره بشن! ولی حسابی غافل بودم از اینکه خانم ن.ح قبل از من راپورت شیرین کاریهام رو به شمال جزیره، نرسیده به ایرلند جنوبی رسونده و من خوش خیالم که کسی نمی فهمه همه کلاسهای هندسه و ریاضی و فیزیک من توی حیاط زندان اوین مانند مدرسه بورژواییمون برگزار می کنم و حتی کلاسهای اجباری شنا و استخر رو در کتابخونه برگزار می کنم. و همه شیطنت هام رو پشت در تحریریه نشریه بچه های ایران می گذارم و بعد یک خانم محترم روزنامه نگار می شم و وارد دفتر می شم، غافل از اینکه خانم م.ک زنگ ناهار بطری دوغش رو روی مانتوی من خالی کرده و ... مامان برمیگرده و من دوزاریم می یوفته که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و تنها راه فرار از این واتیکان مذهبی درس خوندن و گرفتن نمره! درس می خونم و نمره می یارم و دلم برای تو تنگ می شه...

حالا هر دو وبلاگ داریم و از زندگی های متفاوتمون اونجا می نویسیم خانم ز.س! می دونی خانم ز.س از همه قصه دونفرمون فقط تا همین جا رو دوست دارم. دوست ندارم بیشتر بنویسم در موردش .دوست ندارم جایی رو بنویسم که خانم گ.ب وارد دوستیمون شد یا خانم م.م یا آقایان وبلاگ نویس ! میخوام باور کنم هنوز تو خلوتامون فقط منم و تو و نه هیچ کس دیگه !دلم نمی خواد از تجربه زندگیم در جزیره ملکه بنویسم و از تنهاییهام در کنتون اسکول. می خوام همه زندگی  همین جا تموم بشه نه بیشتر نه کمتر!

کاش زندگی یه ریموت داشت که هرجا دوست داشتی استاپش می کردی و همیشه زل می زدی به شیشه زندگی و فقط همون جا رو نگاه می کردی!

شاید همه این ها رو نوشتم که بگم خانم ز.س دلم برات تنگ شده. برای همه شیطنتهامون برای همه بودن هامون. شاید چون این روزها زیاد به وبلاگت سر می زنم چنین در نوجوانیمون گم شدم و چنین در خودم غوطه ور...نمیدونم...

فقط تویی که با هذیون های من آشنایی و می فهمیشون خانم ز.س ! پس این رو هم بفهم...

نظرات 8 + ارسال نظر
niloufar سه‌شنبه 7 اسفند 1386 ساعت 19:50 http://www.blueboat.blogsky.com

رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند
دوست داشتین به منم سر بزنید

واگویه سه‌شنبه 7 اسفند 1386 ساعت 23:49

http://vagouie.blogfa.com/

علی چهارشنبه 8 اسفند 1386 ساعت 01:49 http://neomosalman.blogfa.com

خیلی خوب بود...
اهه اهه ... خوشمان آمد! D:

فرید چهارشنبه 8 اسفند 1386 ساعت 15:17 http://aazaadbaash.blogfa.com

باز هم خود کامه گی خودش را پر رنگ تر نشان می دهد. اما خوب است چون بالا تر از سیاهی که رنگ نیست. سیاه می شوند و مانند دود به هوا می روند و اسم شان هم باقی نخواهد ماند.

آزادباشید

سعید فیض اله زاده جمعه 10 اسفند 1386 ساعت 01:30 http://etesab.blogfa.com

سلام ریحانه جان
توی علامه قراره خبرایی بشه هر کمکی از دستت بر میاد دریغ نکن

اشکان جمعه 10 اسفند 1386 ساعت 16:02 http://negahebihejab.blogfa.com/

درود ...

لاله شنبه 11 اسفند 1386 ساعت 14:16 http://wildtulip.blogfa.com/

درد دارم حالا...
واگویه هایت...
هذیانهایت...
درد دارم حالا.

مریم پارسی یکشنبه 12 اسفند 1386 ساعت 09:16 http://abhayesepid.persianblog.ir/

کاش زندگی یه ریموت داشت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد