سال اول :خانم ز.س و خانم م .؟ ، خانم ر.ح و خانم ز.ط ! یادته خانم ز.س؟؟! و گاهی هم این ترتیب عوض می شد. و منو تو ،خانم ز.س کنار هم می نشستیم. ته کلاس. روی میز و صندلی های کنار پنجره که مثلا وی.ای.پی کلاس بود. بعد خانم م.؟ حسودیش شد و خانم ز.ط توی دفترای شعرش گم شد. یادته خانم ز.س ؟!؟!؟
سال دوم:خانم ز.س و خانم ؟، خانم ر.ح و خانم ز.ط! گاهی هم خانم س.م شایدم م . ؟ و منو تو یک کلاس فاصله داشتیم خانم ز.س. و همه حسودیشون شد و تو توی فلسفه گم شدی و منم تو منطق پیوند های شیمیایی مولکول ها! و من تنها بودم. همه جا تنها بودم. حتی توی خونه و تو همدم همه لحظاتم بودی. مامان و زهیر رفته بودن آخر دنیا رو کشف کنند و تو جزیره ملکه بزرگ بودند و من دم در دفتر خانم ش یک لنگه پا شاید که کارنامم رو بدن به خودم و نمره های لج بازیم با زندگی به خونه نرسیده پاره بشن! ولی حسابی غافل بودم از اینکه خانم ن.ح قبل از من راپورت شیرین کاریهام رو به شمال جزیره، نرسیده به ایرلند جنوبی رسونده و من خوش خیالم که کسی نمی فهمه همه کلاسهای هندسه و ریاضی و فیزیک من توی حیاط زندان اوین مانند مدرسه بورژواییمون برگزار می کنم و حتی کلاسهای اجباری شنا و استخر رو در کتابخونه برگزار می کنم. و همه شیطنت هام رو پشت در تحریریه نشریه بچه های ایران می گذارم و بعد یک خانم محترم روزنامه نگار می شم و وارد دفتر می شم، غافل از اینکه خانم م.ک زنگ ناهار بطری دوغش رو روی مانتوی من خالی کرده و ... مامان برمیگرده و من دوزاریم می یوفته که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و تنها راه فرار از این واتیکان مذهبی درس خوندن و گرفتن نمره! درس می خونم و نمره می یارم و دلم برای تو تنگ می شه...
حالا هر دو وبلاگ داریم و از زندگی های متفاوتمون اونجا می نویسیم خانم ز.س! می دونی خانم ز.س از همه قصه دونفرمون فقط تا همین جا رو دوست دارم. دوست ندارم بیشتر بنویسم در موردش .دوست ندارم جایی رو بنویسم که خانم گ.ب وارد دوستیمون شد یا خانم م.م یا آقایان وبلاگ نویس ! میخوام باور کنم هنوز تو خلوتامون فقط منم و تو و نه هیچ کس دیگه !دلم نمی خواد از تجربه زندگیم در جزیره ملکه بنویسم و از تنهاییهام در کنتون اسکول. می خوام همه زندگی همین جا تموم بشه نه بیشتر نه کمتر!
کاش زندگی یه ریموت داشت که هرجا دوست داشتی استاپش می کردی و همیشه زل می زدی به شیشه زندگی و فقط همون جا رو نگاه می کردی!
شاید همه این ها رو نوشتم که بگم خانم ز.س دلم برات تنگ شده. برای همه شیطنتهامون برای همه بودن هامون. شاید چون این روزها زیاد به وبلاگت سر می زنم چنین در نوجوانیمون گم شدم و چنین در خودم غوطه ور...نمیدونم...
فقط تویی که با هذیون های من آشنایی و می فهمیشون خانم ز.س ! پس این رو هم بفهم...
رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند
دوست داشتین به منم سر بزنید
http://vagouie.blogfa.com/
خیلی خوب بود...
اهه اهه ... خوشمان آمد! D:
باز هم خود کامه گی خودش را پر رنگ تر نشان می دهد. اما خوب است چون بالا تر از سیاهی که رنگ نیست. سیاه می شوند و مانند دود به هوا می روند و اسم شان هم باقی نخواهد ماند.
آزادباشید
سلام ریحانه جان
توی علامه قراره خبرایی بشه هر کمکی از دستت بر میاد دریغ نکن
درود ...
درد دارم حالا...
واگویه هایت...
هذیانهایت...
درد دارم حالا.
کاش زندگی یه ریموت داشت...