خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

در پس همه القاب یافتمت در آن شب سرد

فرستنده و گیرنده این نامه خودم هستم!

روزهای زیادی را در جستجویت بودم . به هر کجا که فکر می کردم، می روی سر زدم ولی نبودی. نه انجمن حمایت از کودکان کار، نه مدرسه بین الملل و نه حتی کافه دنج همیشگیت. خوب دلم برایت تنگ شده بود. برای دیدنت و زل زدن به صورتت. می خواستم ببینمت، شاید باید می دیدمت تا دلم آرام بگیرد و این کابوسهای شبانه رهایم نکند و من آرام بگیرد. ولی هیج جا نبودی انگار آب شده یی رفته یی توی زمین ! انگار نه انگار که زنده یی و نفس می کشی ولی من باید می یافتمت . می دانستم شاید آنجا آخرین امیدم بود برای یافتنت. دیدمت . کناری ایستاده بودی و مثل همیشه به ناکجاآباد زندگی خیره شده بودی. از دور نگاهت می کردم. پاهایم دیگر یارام نبودند که بیایم و ببوسمت و در آغوش بگیرمت. ایستاده بودی و بی توجه به اطرافت به دور دست ها نگاه می کردی. دلم می خواست بیایم جلوی ولی مگر می شد در میان أن همه آدم جلو آمد و تو را در آغوش گرفت و بوسید؟ مگر می شد از پس همه القابی که این روزها در پس و پیش اسمت اطرافیانت رج می زدند، بیایم و دستت را بگیرم و به آغوش بکشمت؟!؟! جواب آقای عین و اطرافیانش را چه کسی می داد؟ می شد بیایم و دستت را بگیرم و بگویم بدویم، بخندی و زودتر از من بدوی ! از درهای بزرگ بگدریم و بدویم در خیابان تا سوز سرما صورتهامان را بسوزاند و تو جیغ بزنی سردمه آی مردم سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد و من دستت را بکشم و با خودم ببرم! دلم می خواست می آمدم جلو و می گفتم می آیی برویم از میدان فردوسی تا تجریش قدم بزنیم و تو اول بخندی و بگویی با من ؟؟! و من بخندم و بگویم فقط با تو ! یادت است آن روزها زیر باران از میدان فردوسی تا تجریش راه می رفتیم و حرف می زدیم و می خندیدیم! و تو از چهارراه ولی عصر تا خود میدان ولی عصر از روی همه سکوهای مثل کودکی دو ساله بپری و بخندی و من جیغ بزنم نکن دختر جان،می خوری زمین و تو دستم را بکشی که از رویشان بپری و من داد بزنم نکن. ولی بی توجه به من و همه دنیا بدوی و بپری و بخندی و همه دنیا را به سخره خودت بگیری.تا خود تجریش یکریز حرف بزنی و مجال نفس کشیدن به من هم ندهی چه برسد به خودت. به تجریش نرسیده بگویی دلکم هوای کافه همیشگی را کرده بیا برویم آنجا دلم یک نخ سیگار و قهوه تلخ می خواهد و من مطیع تو بودم . چون عاشقت بودم. چون عاشقت هستم. می رفتیم آنجا و نرسیده تو می رفتی توی خودت و انگار این کافه همیشگی برایت امن ترین جای دنیاست. کافه دار تو را می شناخت و من را ! پاتوقم بود. همیشه وقتی می خواستی دوستم بداری مرا می بردی آنجا . می رفتی می نشستی پشت میز دلخواهت. نرسیده سیگارت را آتش می زدی و کاغذ و قلم در می آوردی و تند و تند می نوشتی . بعد خیره می شدی در عکس جلال که روبرویت به دیوار بود و کمی آنطرف تر هدایت دوستاشتنیت و زمزمه می کردی در زندگی زخمهها یی هست که روحت را مثل خوره می خورد و زل بزنی به من و سیگاری که در جا سیگاری خاکستر شده است...

یادت است همه روزهای تکنفریمان را در این شهر نفرین شده . من تو با این که یک نفر بودیم ولی بهترین دوستان زندگی هم بودیم. همه می خندیدند وقتی از من برایشان حرف می زدی ! آن هم با آن همه ذوق و شور و شوق .آخر چه کسی باور می کرد دخترکی با روح خودش دوست باشد و برود گردش و با او حرف بزند. ولی تو می زدی ! مرا دوست می داشتی. دستم را می گرفتی و زل می زدی در چشمانم و مات می شدی ! وقتی عصیان می کردی همه وجودم می شکست در غم و ناراحتی تو و تو در آغوشم می گریستی! حالا چند وقت است گریه نکرده یی؟ اصلا مرا به یادت هست!؟؟ چرا دیگر نمی آیی برویم کافه همیشگی و تو سیگار بکشی و من نگاهت کنم و در چشمانت به زندگی خیره شوم؟!؟

می آیم جلو. با وجود نزدیک بودن آقای عین به تو . درست در کنارت، جای همیشگی من ایستاده است. تو می خندی و باز زل زده یی به انتهای هستی . آقای میم ، آقای عین را صدا می زند و من خوشحال می شوم که با تو تنها شدم باز مثل همه دوران کودکی و نوجوانیمان ولی تا می آیم جلو تو چشمت به خانم ب می افتد و می خواهی بروی سلام کنی و من نا امید در جایم می مانم تا بر گردی. نمی بینمت دیگر. نیستی. آها گوشه یی ایستاده ایی و با خانم لام و آقای عین عین حرف می زندی و می خندی. چقدر این خنده برایم آشناست . چقدر تلخ می خندی دختر جان من می دانم الان در وجودت چه غوغایی است. آقای میم و دوستش که می آیند می خواهی بروی !دلت می گیرد. بدجور دلت می گیرد. هنوز خطوط صورتت را می خوانم و می فهمم چه حالی داری. دنبال آقای عین می گردی. پیدایش می کنی. برویم بیرون . دنبالت می آیم. سوز سرما که می خورد به صورتت داد می زنی من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهی شد...

می ایستم و نگاهت می کنم. هنوز انگار می شود با دوست بود و دوست ماند البته اگر خودت بخواهی.! نمی دانم می خواهی یا نه ...می آیم جلو ! دیگر برایم مهم نیست که کسی کنارت هست یا نه . می ایم جلو و در آغوش می گیرمت. می خندی...

-کجا بودی دوست جونم...

-من همین جا بودم. تو بودی که در پس همه القاب و دوستان جدیدت گمشده یی دختر.

-نرو. دیگه نرو. دلم برایت تنگ شده بود روح تنهایی من.

- نمی روم اگر خودت بخواهی. نمی روم اگر دوباره بیرونم نکنی.

-من که نگفتم برو. خواستم تنها باشم تا تو را پیدا کنم ولی نبودی.

-حالا که هستم.آشتی؟

-آشتی...برویم تجریش و بعد هم کافه؟!؟!

-باز خل بازیت گل کرد...ساعت از نیمه شب همه گذشته. باشد برای یکشنبه!

این مکالمه کوتاه بعد از این همه تنهایی برایم دنیایی از مهر و دوستی بود...آمدم جلو و این نامه را به دستت دادم و رفتم...

پ.ن:دلم می خواست ...دلم چی می خواست...نمی دانم...دلم تنهایی می خواست...همین ! بعد از این همه سال بلوا خودم را بار دیگر یافتم. بعد از این همه سال خودم را یافتم...دلم برای خودم تنگ شده بود...

پ.ن:گاهی دلم می خواهد به زبان دیگری حرف بزنم...شاید کمی آرام بگیرم...اینجا  ...

 

نظرات 9 + ارسال نظر
مهدی شنبه 29 دی 1386 ساعت 17:54 http://alefba78.blogfa.com

قشنگ بود !!
حالا راستشو بگو این عین و میم و ... کیا بودن؟

نمیدونم چی بود ولی جالب بود
با اجازه تون شما رو لینک کردم
به جمع دوستانم خوش امدید

سعید ش یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 23:51

سلام
دیشب خوابشو دیدم
......
میتونم باهاتون حرف بزنم؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 بهمن 1386 ساعت 03:43

امیر مهرزاد آزاد شد.

بریجیت سه‌شنبه 2 بهمن 1386 ساعت 13:21 http://teteos.blogfa.com/

درود بر تو ای زن ایرانی
اگر می خواهی بدانی کجا بودی و به کجا رسیدی ، حتما سری به ما بزن .
منتظرت هستیم

محمد.پ جمعه 5 بهمن 1386 ساعت 23:24 http://zamaneyema.blogfa.com

خیلی از مطلبت لذت بردم.
خیلی.

آدم شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 01:56

یک جوون صبح تا شب عزا داری کنه، به زمین و زمان فحش بده،

مثل مالیخولیایی ها غر بزنه مثل پیر زن ها...

انگار خودت در زندگی برای خودت کافی نیستی، به زندگی

خودت نمی رسی که گرفتار

اطرافت شدی!

saman سه‌شنبه 9 بهمن 1386 ساعت 03:35 http://www.meysam3ip.blogfa.com/

سلام
وبلاگ زیبای داری.. همه مطالب رو خوندم خیلی زیبا بودن.
در غروب سرد عشق این جمله را با من بخوان مرگ تو مرگ من است


گفتم به گل زرد چرا رنگ منی

افسرده و دلتنگ چرا مثل منی

من عاشق اویم که رنگم شده زرد

تو عاشق کیستی که هم رنگ منی

خوشحال میشم به من هم سر بزنید.
یاعلی

جواد دوشنبه 22 بهمن 1386 ساعت 15:46 http://www.daneshjosoftware.blogfa.com

سلام
میای باهم تبادل لوگو کنیم آره
برو تو سایت من می بینی
اگه دوست داشتی باشی می تونیم باهم هکاری داشته باشیم
جواد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد