خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

دیو شب

 

لالای ای پسر کوچک من/دیده بر بند،که شب آمده است/دیده بر بند، که این دیوسیاه /خون به کف ، خنده به لب آمده است/سر به دامان من خسته گذار/گوش کن بانگ قدمهایش را/ کمر نارون پیر شکست/تا که بگذاشت بر آن پایش را/ آه، بگذار که بر پنجره ها/ پرده ها را بکشم سرتاسر/با دو صد چشم پر از آتش و خون/ می کشد دم به دم از پنجره سر

                                                         ...

دوست دارم به پدرم بگویم همیشه در کنارم باشد، همیشه پیشم باشد.

 حمید رضا ،کاش پدرت صدای همه ما را می شنید، .هم همه بی تابی تو را برای داشتنش، هم همه همصدایی ما را برای رهاییش.

این روزها نفس در سینه حبس شده و بدنبال دلیلی می گردد برای رهایی ولی هیچ دلیلی نمی یابد و باز خود را در چاردیواری سینه حبس می کند. وقتی پدرت در چاردیواری انفرادی است، وقتی حقیقت را به اسارت دیوارهای بلند اوین برده اند چطور می شود نفس کشید و ریه ها را از اکسیژن پرکرد که این روزها در این هوای مسموم پر از دروغ و دغل، اکسیژنی یافت نمی شود. این روزها که شرف و انسانیت پستوی های زندان اوین را ستاره باران کرده اند، شاید دیوارهای اوین کمی با من و تو مهربان شوند و صدایمان را به پدرت و رفقایش برساند. بیا تا با هم فریاد بر آریم که امروز لب گزیدن مرگ تدریجی است...

این روزها که مادرت بی تابی می کند و تو بهانه پدر را می گیری، چطور می شود آرام ماند و نگاه کرد ؟!؟! این روزها که شهر دیگر صدای حق خواهی پدرت و همرزمانش را نمی شنود، چطور می شود آزادی را هجی کرد و بیاد پدرت چشم را به مهمانی اشک ها نبرد...

پدرت صدایت را می شنود . باور کن. از ورای همه آن دیوار های بلند و طویل، در انتهای آن راهروی طولانی، در یکی از آن چاردیواری ها پدرت به انتظار صدای تو نشسته است. مطمئن باش می شنود صدایت را و خواهد آمد و این روزهای سرد و تاریک را پایانی هست. باور کن. عمر دیو شب را با طلوع خورشید  پایان است.

آنگاه که خورشید طلوع دیگری کند و دیو شب را روانه زندان ابدی، پدرت سرود خوان خواهد آمد و برای همیشه کنارت خواهد ماند. برای همیشه آزادی. برای همیشه عدالت و حق. من و تو و او و ما و شما و آنها، همه به انتظارش نشسته ایم که طلوع دیگری بایدش...پس فقط اندکی صبرکن برای همیشه داشتن پدر...

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان/ این آخرین ترانه ی لالا ییست/ در پای گهواره ی خواب تو / باشد که پیچد در آسمان شباب تو/ بگذار سایه من سرگردان/از سایه تو، دور و جدا باشد/ روزی به هم رسیم که گر باشد/ کس بین ما، نه غیر خدا باشد/ من تکیه  داده ام به دری تاریک/ می سایم از امید بر این در باز/ انگشت های نازک و سردم را

...

پ.ن: مگر نه اینکه نگهداری زندانی در سلول انفرادی خود بمعنای شکنجه است‌؟!؟!؟ هشت تن از بازداشتی های روز ۱۸ تیر را در میان دیوارهای سنگی حبس کرده اند و بر آنها فشار می آورند برای اعتراف تلویزیونی...  عبدالله مومنی، سخنگوی سازمان دانش آموختگان، مجتبی بیات عضو سابق شورای مرکزی تحکیم، محمد هاشمی، بهاره هدایت، علی نیکونسبتی، حنیف یزدانی، مهدی عربشاهی و علی وفقی شش عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در سلول انفرادی هستند.

پ.ن: بیانیه انجمن دانشگاه امیرکبیر

پ.ن: طنز دو قسمته شبهای ساروس هم بالاخره تمام شد. خنده دار بود ...ولی ترسیدم. از معرفی چهرهای شاخص دانشجویی و رهبران جنبش های دانشجویی ترسیدم. رفقایم در بندند و حالا ...نمی دانم...نمی خواهم که باور کنم  آن فکر را که ذهن را آزار می دهد...

 

پ.ن:دیشب وقتی به خانه بر می گشتم، در میان هفت تیر باز هم گشت ارشاد ترس و وحشت را در دل مردم جاری ساخته بودند. دخترکی شیرازی که فکر نمی کنم بیشتر از ۱۸ سال داشت را بردند. وقتی رسیدم همراهانش مات بودند. استاد، شاگردانش اینطور صدایش می زدند، برایم گفت که از شیراز آمده اند تهران برای مسابقات کشوری و حالا شاگردش را به جرم بدحجابی برده اند. گریه می کرد و چه دلخراش بود. همه سعیم را کردمدرآرام کردنش ولی مگرمی شد. آدرس وزرا را به همسرش دادم. برای دخترک مانتویی خریدند و روانه یشان کردم به سمت وزرا. هنوز حرفهایش را بیاد دارم. میگفت این بچه فردا مسابقه داره و الان استرس می گیره. من مسئولشونم. حالا چیکارکنم. دلم نمی خواست بهش بگم که هیچ کاری از دستش بر نمی یاد جز صبرکردن...

پ.ن: می دانی برایم مهم نیست چه میگویی وچه میکنی برایم مهم اینست که من به خود ایمان دارم...همین و بس...حالا بنشین و حرف بزن. ساعتها از بدیهایم بگو و از خصایل زشت اخلاقیم...من به خودم ایمان دارم و این مهم است... 

نظرات 10 + ارسال نظر

سلام خانم حقیقی
حتما می دانید شکستن هاله قدسی که بدور مقام رهبری کشیده شده و نقد وی گامی مهم در راه ایجاد دموکراسی و آزادی است. این نامه که در حال جمع آوری امضا از دانشجویان و فارغ التحصیلان و و فعالان دانشجویی سراسر کشور است اقدامی تقریبا بی نظیر و مهم است . در صورتی که بتوایند با ارسال آن برای دوستان، انعکاس آن در وبلاگ ، و هر کمک دیگری در این خصوص همکاری نمایید شما هم در این اقدام ارزنده که توسط جمعی از دانشجویان دانشگاههای کشورمان در حال انجام است سهیم خواهید شد. امید که بتوانیم یاران دبستانی خوب برای دوستان دربندمان باشیم.

سلام خانم حقیقی
حتما می دانید شکستن هاله قدسی که بدور مقام رهبری کشیده شده و نقد وی گامی مهم در راه ایجاد دموکراسی و آزادی است. این نامه که در حال جمع آوری امضا از دانشجویان و فارغ التحصیلان و و فعالان دانشجویی سراسر کشور است اقدامی تقریبا بی نظیر و مهم است . در صورتی که بتوایند با ارسال آن برای دوستان، انعکاس آن در وبلاگ ، و هر کمک دیگری در این خصوص همکاری نمایید شما هم در این اقدام ارزنده که توسط جمعی از دانشجویان دانشگاههای کشورمان در حال انجام است سهیم خواهید شد. امید که بتوانیم یاران دبستانی خوب برای دوستان دربندمان باشیم.

www.azady86.blogsky.com

علی کلائی جمعه 29 تیر 1386 ساعت 19:37 http://navaney.blogspot.com

باز نوش جان عبدالله عزیز که حمیدرضایش اینگونه برایش دل میسوزاند .
ماکه خودمانیم و خودمان . حتی تهدید شده ایم که اگر بگیرندت اسم ما را نیاور . از فرزندانمان هم که دیگر نمیگویم
یا حق

. . . شنبه 30 تیر 1386 ساعت 14:49

سلام
بهتره اول تایپ کردن یاد بگیری بعد وبلاگ بنویسی
می دونی وقتی حرفات رو می خونم یاد آدمهایی می افتم که با یه چک به قتل هابیل هم اعتراف می کنن.
بهتره بیشتر رو خودت کار کنی دخترک معصوم.
دلم برات می سوزه.
آدمهایی که مثل تو هستن محکوم به تنهایی اند.
بیشتر رو خودت کار کن
بیشتر از این وقتم رو تلفت نمی کنم

فرشته مهر دوشنبه 1 مرداد 1386 ساعت 05:18 http://hamdele-aghaghiha.persianblog.com

آقا یا خانم محترمی که با بی احترامی با صاحب این وبلاگ صحبت می کنی و با نام نقطه چین ...
بلد بودن و بلد نبودن ادبیان و طرز نوشتن مهمتر است یا نیت و انگیزه نوشتن؟
اون کساانی که باید روی خودشون کار کنن تو و امثال تو هستید که جز خشونت و بدوی گری چیزی نمی دانید. شمایی که در کودکی بچه های مورد سو استفاده و تجاوز شده هستید.
شمایی که مادر و پدری چون مادر و پدر اینان نداشته اید که یک جو انسانیت یادتان بدهند بروید روی خودتان کار کنید.
من صاحب این وبلاگ را حتی یک بار هم در عمرم ندیده ام. حتی نمی دانم چند سال دارد. اما این را خوب می دانم انقدر تو و امثال تو را حقیر و بدبخت می داند که پاسخی به خزعبلات تو نخواهد داد.

علیرضا فیروزی سه‌شنبه 2 مرداد 1386 ساعت 00:59 http://www.alirezafiroozi.com

مگر صدایی هم باقی مانده؟
نه دیگر همه جا خاموشی سایه ای به وسعت بشریت انداخته!
آرامشی دروغین که ۷۰ میلیون سر به برف فرو برده را آسوده میکند و با آرامش تمام فکر می کنند همه چیز عالیست!
اصلا ما نا شکری می کنیم!
همه چیز عالیست! آبگیری سیوند متوقف شد! بخاطر مردم غنی سازی متوقف شد! زندان فقط جای دزدان و قاتلان شده!
ولی ما چشم بصیرت نداریم!
به امید آزادی
بدرود

سیامک سه‌شنبه 2 مرداد 1386 ساعت 04:59 http://www.boof60.blogfa.com

مطالبت را خواندم به زودی نظرات تکمیلی تر را برای می نویسم
با مقاله ای در باره سیاست ما از دریچه فوتبال ایرانی به روزم شاید کمی تیترش عجیب باشد اما بلاخره این هم یک نوع تامل است منتظر نظراتت هستم .ممنون

حقیقت تلخ سه‌شنبه 2 مرداد 1386 ساعت 21:38

چه کنیم در این بی پیرایگی و دور از وطن شعله ور در اتش به شعر و شاعری زده ایم !!!
می توان جلاد شیک جهان بود و محکوم نشد
می شود تخم قانون پدربود و جنایت ها کرد
می توان همچو مسیحا بود و بخشش ننمود
می توان شهره عدل بود ونگین پادشاهی داشت
می شود شهره به عدل بود ونگین پادشاهی به گدایی نسپرد
می توان باور عشق خدایی داشت ، چاله ای کند و در ان چاله
باور عشق زمینی را سنگ باران نمود
می توان زاهد دیری بود وگور خری کرد و ارام گرفت
می شود پست و فرومایه بود و دینداری کرد
می شود مال مردم خورد و اقازاده نام گرفت
می توان دیو برون کرد و دیوتری به جایش بنشاند
می توان میهن نوشت و میهن به پشیزی بفروخت
می شود در بارگاه خلیفه ملق زد و حکم اعدام گرفت
می توان عقل و خرد داشت ودر بی خردی مدفون شد
می شود ، می توان .....با باور اسمانی زمین را الود
می شود عاشق زندگی بود ونهراسید ز مرگ
می توان بر سر داری جلاد را خوار شمرد
می شود مهر وطن داشت و وطن را ندید
می توان خاک الود فقر بود و به اب چشمه خورشید دامن تر نکرد
می شود روسپی بود و خود را نفروخت
می توان جوخه اعدامی بود و به محکوم شلیک نکرد
می توان مورچه ای بود و پیش جلاد فیلی شد
می شود ................................



تب چهارشنبه 3 مرداد 1386 ساعت 01:35

همه به تو ایمان دارند. تو الگوی آدمیتی.

Travertine چهارشنبه 3 مرداد 1386 ساعت 13:07 http://www.dtcompany.com

قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد