خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خورشید فردا را طلوع نکن!!

 

هوا سنگین شده است و نفس به شماره افتاده. ابرها باز آسمان را به تیرگی کشانده اند و خورشید در پسشان تقلا می کند برای تابیدن. ولی این ابرها! باور ندارم که روزی شاید روزی این ابرها ببارند. هوا سنگین شده است و نفس به شماره افتاده. بغض بی تابی می کند برای رهایی و شهرم، سرزمینم به مصاف فردا می رود. مصاف روزی سخت. خاطراتی دردناک. لحظاتی سخت. خورشید چندت دهم که فردا را طلوع نکنی؟ هوا سنگین شده است. در شهر بوی خون پیچیده. بوی خون عزت، بوی خون اکبر . همه جای شهرم را  با پیرهن خونی برادرانم و خواهرانم آذین بسته اند. این سوار از فتح کدام سرزمین می آید؟ سرزمین دانش؟ سرزمین درس و مدرسه؟

شعر می گفت. عزت ابراهیم نژاد را می گویم. اکبرآرام بود و متین و احمد ...بهروز هنوز شب را دوره می کند و روز ها را می شمارد...

هوا بس ناحوانمردانه سنگین شده است. نفس به شماره افتاد وقتی از پشت دیدمش و بدنم لرزید. دیدمش که فردا، مغول جوانیش را به تاراج می برد. خورشید تاریک شد وقتی کتاب شعرش را خواندم و فیلم تشییع پیکر پاکش را دیدم.رنجنامه اش، رنج را در زندگیم تزریق کرد و حالا فردا، روز همه ی تلخی های سرزمینم است. برای من...برای تو...برای او...فردا ، هجده روز از چهارمین ماه سال می گذرد و هشت سال از روزی که ما عزادار شدیم و رخت عزای رفیق پوشیدیم...فردا برای هجدهمین بار در چهارمین ماه سال، خورشید طلوع می کند از پس همه این ابرهای ظلمت . مزار اکبر و عزت فردا، سرزمین موعود است و دستان احمد، دستان آرش کمانگیر. فردا و شاید چند ساعت دیگر است که در شهر باید گشت بدنبال حقیقت، بدنبال صلح و باید دید به تاراج رفتن حقیقت را...فردا روز موعود است. فردا روزی است که رخت عزا پوشیدیم برای آزادی. برای صلح. برای حقیقت.

و فردا، هشت ساله خواهد شد این غم. این درد. هشت سال است که دفترهای شعر عزت با قلمش آشنا نشده و  هشت سال است که احمد جوانیش را برای آزادی به ودیعه گذاشته و اکبر، حالا مدتهاست که سکوتش جانت را آتش می زند. فردا، اسارت خورشید هشت ساله می شود و برای هشتمین سال باز خورشید دروغین ظلمت، طلوع می کند...

و فردا، روز سختی است. خاطرات دردناک، لحظات طاقت فرسا و بغض های فروخورده .فردا هجده تیر ماه سال هزاروسیصد و هشتاد و شش است درست هشت سال بعد از سالهای وبا !

 

پ.ن: یاد همه شهدای راه آزادی گرامی . عزت ابراهیم نژاد یاد گرامی و روحت شاد.

پ.ن: رفقایم از هجده تیر نوشته اند : مدیار عزیز (لاله سرخ کوی دانش‌گاه، عزت الله ابراهیک نژاد) _ میرا ( خاطره جمعی ما )

پ.ن: آرمین عزیز، اعتراض می کنم ! زادروزت گلباران ...

 

ریحانه حقیقی

 

نظرات 1 + ارسال نظر
آرمین دوشنبه 18 تیر 1386 ساعت 14:42 http://sunflowerinlove.blogfa.com

از تو سپاسگزارم دوست از خودگذشته و عاشق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد