خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

تا آخرین نفس ، تا آخرین نفر

گوش کن، وزش ظلمت را می شنوی؟، من غریبانه به این خوشبختی می نگرم،من به نومیدی خود معتادم، گوش کنُ وزش ظلمت را می شنوی؟،در شب اکنون چیزی می گذرد؟ ، ماه سرخ است و مشوش، و بر این بام که هر لحظه در او بیم فروریختن است ، ابرها ، هم چون انبوه عزادارن ، لحظه باریدن را گویی منتظرند ،

...

گوش کن ، خوب گوشهایت را باز کن ، با توام مرد ، با تو که در وقاحت همتا نداری . چرا گوشهایت را با دستان ناپاکت گرفته یی؟چرا از شنیدن صدا ها می ترسی ؟چر امی ترسی که باور کنی نمی خواهندت؟ نمی خواهند که باشی و بمانی و حکنی ! این صدای اعتراض است . این فریاد آزادی است. این صدای نارضایتی است مرد . گوش کن چرا گوشهایت را کر کردی و فقط زبانت را گشودی...فقط لحظه یی با من باش. فقط لحظه یی به من گوش بده. فقط برای دمی و درنگی با ما باش ، نه برای همه عمر که فقط برای دمی با ما بودن نباید کفاره بدهی که باور کن ما کافر نیسیتم ...ما کافران مسلمیم...مسلمانانی که به خدای صلح تسلیمند نه به خدای تو که خدای جنگ است...

 

ببین. اینجا می شناسی؟ ببین چه دیوار های بلندی دارد. بین چه محکم و استوار است. آسمانش را ببین. اینجا اوین است. زندان اوین. دیوارهایش بلند است و به اندازه همه تاریخ استبداد دنیا ُ استوار. ولی می دانی الان درست همین حالا که تو از سهام عدالت حرف می زنی و از جیره بندی بنزین در پس این دیوار ها چه خبر است؟ مگر می شود ندانی؟ هنوز نبضت از کینه یی که از یاران امیرکبیر به دل گرفتی تند می زند . هنور عرقت خشک نشده از حرص و تمع. هنوز شبها کابوس ان روز را می بینی نه؟ هنوز یاد آتش زدن عکست جانت را به آتش میکشد. هنوز شبت را سیاه کردن یاران امیرکبیرم نه؟ حالا ببین داری انتقام می گیری!؟! نه؟ انتقام آنکه مثل بقیه تعظیمت نکردند ؟ انتقام آینکه آن روز دستمال یزدی بدست نگرفتند و مردانه جلویت ایستادند ؟ انتقام آینکه آن روز گفتند که نمی خواهندت؟ تو خونخوار تر از آنی بودی که می نمودی؟!تو ترسیدی ! از یاران امیرکبیرم ترسیدی که بیرونت کنند . بی آبرویت کنند و رسوایت. ولی یارانم این کار را کردند. آن روز که شعار دادند :محمود احمدی نژاد، عامل تبعیض و فساد”.  . آن زمان که با مشتهای گره کرده فریاد زدند “مرگ بر دیکتاتور”...

یادت آمد ؟ مگر می شود از یادت برود روزی که رسوا شدی ! روزی که فهمیدی هنوز مردان در این سرزمین زنده اند و آنقدر هستند که جلوی همه سپاه عریض وطویل تو ، جلوی همه بسیج و وزارت اطلاعات تو بیستند وفریاد بزنند «حکومت زور نمی خوایم، دولت مزدور نمی خوایم». حالا انگار آب سرد ریخته اند بر وجودت نه ؟ حالا که نه یادر دبستانی را بند کشیدی آرام گرفتی نه؟ حالا انگار شبهایت کمی آرام شده؟ ولی مرد چرا تاریخ نمی خوانی؟ ولی ما را خوب نشناختی مرد . این دستها را ببین :

این دستهای بهم گره شده تنت را می لرزاند نه؟ خواب را بر تو حرام می کند نه ؟ یاران امیرکبیرمان را به بندکشیدی، ولی ما هستیم تا آخرین نفس ، تا آخرین نفر. ما ققنوس وار می جنگیم ...جای تو در اینجا نیست. برو . هر چقدر هم بگیری و ببندی باز هستیم تا آخرین نفس ، تا آخرین نفر...مرد یارانمان را آزاد کن. سلطه استبدادیت را از دانشگاههایمان بر دارد. دانشگاه جای دانشجو است نه نظامی و بازجو. بغض و کینه ات همه جا را پر کرده ولی باور کن که نمی شود با کینه و انتقام حکومت کرد...برو...سایه سنگینت را از روی آزادی بر دار...گوشهایت را باز کن تا صدای اعتراض را بشنوی...گوشهایت را باز کن تا صدای قدم ها آزادی را که خرامان به این سمت می آید را بشنوی...مرد باش ...

حالا برو. برو باز به تهدید همه بپرداز. تو آنقدر کینه جو هستی که می توانی برای کینه شخصی خودت جهان را به آتش بکشی و همه جهان را در آتش کینه ات بسوزانی...برو...ولی بدان که ما  هستیم...تا آخرین نفس ، تا آخرین نفر...

 

پ.ن:خبرنامه ها پر است خبر بازداشت و اعتصاب غذا و هشدار بخاطر وضعیت بد زندانیان در بند جهل حکومت...روزهای خوبی نیست...روزهای قشنگی نیست...مثل هوا گرم است و طاقت فرسا ...بوی ظلم همه جا را پر کرده و نفس را تنگ ...من این روزها را دوست ندارم..دوست ندارم یارانم در بند باشند و یاری در بیمارستان و رفیقی در بازجویی...ولی چرا این همه سکوت؟ چرا این همه بی تفاوتی؟ جای بازی های آرزو و تاثیرگذارترین بیایید بازی امیر کبیر راه بیاندازیم...بازی عدالت و آزادی ...یادمان نرود که یاران امیرکبیر در بندند پس دستت را به من بده و تو هم بیاست...

پ.ن: این روزها تازه می فهمم چقدر از خودم دورم ، از خانوادم ، از دوستانم و از زندگی...وقتی بعد از دو هفته فهمیدم دایی عزیزم سکته کرده ، وقتی وارد خانه شدم و تازه فهمیدم همه اهل خانه به سفر رفته اند وقتی حافظ احمدی عزیز (دوست پدر) وقتی از بیمارستان مرخص شد فهمیدم قلبش را عمل کرده ، وقتی عکسها کودکی برادر را دیدم وبعد به صورتش نگاهی کردم و فهمیدم چقدر بزرگ شده و وقتی روی تقویم اتاق تاریخ تولد خواهرم را دیدم و فهمیدم حالا ۲۵ ساله می شود چند روز دیگر ، آنوقت بود که فهمیدم دورم...از همه زندگی دورم...حالا دیشب به مریمم گفتم می خواهم در لحظه زندگی کنم و از لحظه لذت ببرم...می خواهم زندگی ام را دگرگون کنم...مردش هستم می دانی ! این روزها در خودم فرو رفته ام تا راهی بیابم و خواهم یافت منتظر باش...

ریحانه حقیقی

نظرات 17 + ارسال نظر
علی کلائی یکشنبه 20 خرداد 1386 ساعت 12:09 http://navaney.blogspot.com

یارانمان در امیر کبیر را جلاد خون آشام سالهای دیروز و امروز ایران به بند کشیده . اینان باز آبروبخشان اوینند . باید به یاریشان رفت . باید
پایدار باشی دختر
یا حق

پروانه یکشنبه 20 خرداد 1386 ساعت 23:14 http://iranprison.blogspot.com

آزاد نیستم که قفس واژگون کنم..................

عبدالله دوشنبه 21 خرداد 1386 ساعت 09:15

شراگیم رو بخون sharagim.net

حقیقت تلخ دوشنبه 21 خرداد 1386 ساعت 11:52

یاران اگر دربندند ... و گر ازاد ...
در ایران زندان اسلامی اند ..
بودن یا نبودن مسلمانی تو برای خود ...
تعبیر و تفسیر که تو هستی و او نیست ...
راه بجایی نه برده و نخواهد برد ...
چرا که مسلمانی همین بوده وهست و خواهد بود ..
هیچ دین و عقیده دیگری از تو پذیرفته نمی شود ...
بازار اسلامی و دانشجوی مسلمان و مردم مقلد و مسلم ، میتوانند ؟
دنیایی از صلح و صفا و رفاه و اسایش و ابادی بنا کنند .....
تفکر دینی روشنفکر نمای دانشگاهی ، میگوید اری ...
اما تاریخ ، تجربه ، شناخت دور و نزدیک ، ۲۸ سال حکومت اسلامی ناب سوار بر گرده اجتماع مذهبی ، نشانی دارد و میگویند ..نه ...

دامون سه‌شنبه 22 خرداد 1386 ساعت 19:02 http://zonered.persianblog.com

درود. در سرزمینی که همه کس همه چیز قدرت حاکمیت مجوز قتل دروغ ادمکشی به نام دین است توقعی نیست که دین نباشد دردی نو نوشتم درود برای انکه برای خلق مینویسد و دردی جز خلق ندارد.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 خرداد 1386 ساعت 19:03 http://zonered.persianblog.com

محدوده قرمز

تاریخ و جغرافیا سه‌شنبه 22 خرداد 1386 ساعت 20:22 http://www.tvaj.persianblog.com

سیب زمینی های ما گندیده اند.
سلام .ما که نوشته های شما را خواندیم. شما هم اگر وقت کردید این نوشته را بخوانید. شاید در آن نکته مفیدی بود.اگر نظرتان را هم بفرمایید که خیلی بهتر می شود. زنده باشید

هادی زند چهارشنبه 23 خرداد 1386 ساعت 09:06 http://www.takkbarg.blogfa.com

سلام و درود به شما یار دبستانی / ما برای اینکه این دیکتاتور به حکومت نمی رسید باید در زمان انتخابات دست در دست هم می دادیم ... با قدرت بیشتری برای رسیدن به اهدافمان قدم بر می داشتیم / به امید آزادی دوستامن در بندمان و رسید به ایرانی آزاد

عطیه چهارشنبه 23 خرداد 1386 ساعت 17:08 http://fardayevatan.blogspot.com

امیدوارم به زندگی بازگردی
زندگی کنی و لذت حیات را بچشی که این روزها همه مان از زندگی دور افتاده ایم
زندگی ساز خود را می زند و ما نیز ساز خودمان را ٬ شاید وقت آن باشد همساز شویم با نوای زندگی ٬هست بودن و شادی در این زمانه ی گدایی لبخند و شادی

وقتی زنان در بند
کارگر در بند
معلم در بند
دانشجو در بند
شاید گزاف باشد سخن از شادی های این زندگی نکبت

بس است ٬شاید دارم هذیان می گویم

عطیه چهارشنبه 23 خرداد 1386 ساعت 17:09 http://fardayevatan.blogspot.com

ولی سعی کن جاری باشی

محمد ایرانی چهارشنبه 23 خرداد 1386 ساعت 22:49 http://www.sedayekhamoshi.blogfa.com

با دورود فروان ای کاش بتوانیم کاری کنیم

لاله پنج‌شنبه 24 خرداد 1386 ساعت 10:03 http://laleh66.persianblog.com/

دور افتاده و غریب...

دانیال جمعه 25 خرداد 1386 ساعت 00:16

عکسها بوی غم میده
نگاشون که می کنم دلم می گیره
هیچوقت و هیچ عکسی اینطور باهام حرف نزده بود
عکس اوین داد می زنه ِ نشستی و فقط نگاه می کنی که در من جوانمردانی به زنجیرند
اما واقا چه کار می شه کرد که تعداد افراد اوین کم بشه
تا امروز هر که لب باز کرده َ تنها یک نفر به اوین اضافه کرده
ای کاش فردا بشنوم که اوین ۹ دانشجوی پلی تکنیک را کم دارد
ای کاش آزادیشان را در قمار عاشقانه و اینجا به نظاره بنشینم
ای کاش

امیرحسین جمعه 25 خرداد 1386 ساعت 20:55 http://daftarema.blogfa.com/

حال و احوالت چه طوره رفیق جان! به ما سر نمی زنی!

بروجردی ممکن است به زودی اعدام شود.
[ناراحت]
این عمل حکومت دیکتاتوری اسلامی نقض قوانین جاری کشور و نقض فاحش حقوق بشر می باشد.
خواهان آزادی بی قید و شرط ایشان هستم.

امیر شنبه 26 خرداد 1386 ساعت 19:12 http://www.dindari.parsiblog.com

سلام
ببخشید دیر به دیر سر می زنم .
ولی واقعا درگیرم .
در مورد نظرتونم خیلی خنده دار بود .
ضمنا وبلاگ شما ادم رو سرویس می کنه تا باز بشه .
نوشته هاتونم انقدر ریزه که چشم ادم در میاد .
در هر صورت موفق باشید و استوار در راه حق و حقیقت .

حسام یکشنبه 27 خرداد 1386 ساعت 01:52 http://dorj2.blogfa.com

سلام. حال شما؟ با پست جدیدی با عنوان اندر احوال خودم به روزم. خوشحال می شم بیای.
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد