با خودم عهد کرده بودم . قول داده بودم. دیگه نه نه نمی خوام بهت فکر کنم. نمی خوام ، نمی خوام، نمی خوام. نمی خوام شب و روزم رو با تو یکی کنم. نمی خوام بهترین لحظه هام رو با تو قسمت کنم. عهد کرده بودم . تنهایی من سرشار بود از ناگفته های من. می خواستم تنهای باشم. تنهای تنها. حتی تو رو هم نمی خواستم تو لحظات پر عصمت تنهاییم راه بدم. می دانی رفیق راهم، می دانی همسفر زندگیم گاهی در زندگی باید تصمیم گرفت...باید بلند شد...باید عمل کرد...می خواستم عمل کنم...حتی به زبان آوردم کلماتش را ...ج د ا ی ی . گفتم می خواهم ج د ا شوم...از تو، از خودم ، از بچه یی که در بطن وجودم به امانت گذاشتی...می خواستم تنها یی را تجربه کنم...عهد کرده بودم تا باز نگردی باز نگردم...تا نباشی نباشم...از بازی های روزگار از گردش های بیقرار خودم خسته شده بودم. کاش می شد نبود...بارها تکرارش کردم کاش می شد نبود...می خواستم نباشم...می خواستم نباشی...می خواستم نباشد...خواست من، خواست تو، خواست او...ولی کدام مهم بود در بهبوحه زندگی و جنگ...ولی تصمیم گرفته بودم...قطعی ، قاطع!!!
از جلسه نشریه بر می گشتم...خسته بودم و کلافه و تنها...همه چیدمان ذهنیم بهم ریخته بود. باران زد...آسمان هوای بوسه بر زمینش بود و باران را بهانه کرد...قدم زدم، دویدم، جیغ کشیدم. گریه کردم. گوشه یی نشستم...زیر تگرگ...استیصال وجودم را سرشار از بی هدفی کرده بود. از همه وجودم حتی از قلب شکسته ام حتی از معده زخم خورده ام باران می بارید. خیس بودم. خیس بوسه باران بر زمین...لبهایم را بسمتش بردم...از بوسه آسمان به زمین چند تایی هم نصیب من شد...یادت کردم...یاد زیر باران...یاد خیس شدن ها...عهدم شکست...باز آمدی و همه چیز را دگرگون کردی رفیق! تشنه بودم...سیراب شدم...گرسنه بودم سیر شدم ولی تب کردم...تب بی عهدی تب بد قولی...باز آمدی و همه چیز را بهم ریختی مرد! باز آمدی...چرا رفتنت با آمدنت همراه است؟ و چرا من اینقدر در تمنای وصلام و تو در تمنای وداع؟ آمدی و من ماندم باز زیر باران...نیامده باز رفتی مهمان شب هایم نشدی باز...آمدی و رفتی و من ماندم و باران و زمین و آسمان...
پ.ن: دیشب زیر بارون راه رفتم...دویدم و فریاد زدم...خیس شدم...الان وحشتناک تب دارم و ریه هام دوباره عفونت کرده ولی به لذتش می ارزید...خیلیم می ارزید...
پ.ن: سر کارم تو مدرسه...همه وجودم نفرته از یک مشت آدم بی خرد...دوست و همکار نازنینم ازم خواست سایت مدرسه رو باز کنم. چیزی که می دیدم باورم نمی شد...یه سایت سکس...چرا؟ چون دامین سایت عوض شده ولی هنوز همون آدرس قبلی روی کارتها زده می شه و حالا مدرسه بین الملل دختران دامینش رو فروخته به یه کمپانی سکس...دارم دیوانه می شم از اینکه وقتی کسی از خارج از ایران این سایت رو باز کنه چه فکری می کنه...نه مدیر مسئولیت بر عهده می گیره نه مسئول فنی...دارم دیوانه می شم...دارم خفه می شم از این همه حقارت...ولی چرا آدرس سایت جدید رو روی کارتها نمی زنند؟
ریحانه حقیقی
سلام
مطالبت جالب بود وبلاگ خوبی دارین
براتون آرزوی موفقیت دارم
وبلاگ شـمـسـه بروز شد
به ما سری بزنید[گل]
سلام. لینک تون دادم.
باران که می زد .باهم که راه می رفتیم در بهارستان .گفتم سخت است سخت اما اما زندگی همه چیزش سخت است ....
رفیق جان گزارشی از تجمع امروز دانشگاهمون نوشتم. سر بزن.
سلامتی آزادی!
خوبه که زود متوجه شدم دوباره شروع کردی به نوشتن
جهان فانی وباقی فدای شاهد وساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم!
بعضی از دوستی ها و دوست داشتن ها چقدر دلنشین است.گمان می بری که از زمانی بی در زمانی آغاز شده و پایانی ندارد.فکر می کنم که سال هاست می شناسمش.دوستی با ریحانه عزیز از این گونه است.بسیار از یافتن این دوست خرسندم.
سلام
اومدم برا پست جدیدم دعوتت کنم . اما با خوندن مطلبت ناراحت شدم . ان شاء الله که بهتر شده باشید .
ضمنا تو نمایشگاه زیارتتون کردم . خیلی سرتون شلوغ بود مزاحم نشدم .
سلام. حال شما؟ با پستی با عنوان جنگ جویان کوهستان به روزم. خوشحال می شم بیاید.
موفق باشید[گل]
روزگار هم این روزها با ما مدارا نمیکند . غریب است این غمکده بی زندکی
پایدار باشی
یا حق
چرا من وقتی پستهای تو رو می خونم دلم می گیره؟
فرزند خلق و این قدر رمانتیک؟؟؟؟!!!!
سلامتی آزادی
دعوت شدی به بازی ... عندالزوم منتظر حضورتان هستم ... .
بیا
رفیق من این روزها روزهای خوبی را سپری نمی کنم...شاید از آخرین پستم خواندی که چه کردم با خودم و زندگی ام...برای همین در جواب تاخیر افتاد...امروز که حرفهایت را در وبلاگ امیر خواندم مجاب شدم که باید پاسخ گفت و بد عهدی گناهی بس نابخشودنی است...:
1- اگر در اسلام ناب بگردی شاید بتوانی آزادی عقیده و نظر را بیابی...می شود کافر بود ولی به خدا عشق ورزید...
2-مهم نیست که من شجره نامه ام را بکشم وسط گود تا اسباط کنیم که من آریاییم یا تو آریایی نیستی ( به فرض) مهم حس من است و عقیده من به وطنم...به وجب به وجب این خاک...برای این است که خود را آریایی می دانم...و بر آریایی بودن خودم می بالم. ببین رفیق نا آشنای من ، نام مستعار من چهار سال دختر آریایی بود. روزهایی که به چپ گرایش پیدا کردم و نوشتن در فضای مجازی را شروع کردم...من تضادی میان آریایی بودن و سوسیالیسم یا کمونیسم نمی بینم...من اگر برای خلق می جنگم برای خلق آریایی می جنگم...اول خلق خودم بعد خلق هر جای دیگر از این سرزمین خاکی...
5- ببین رفیق من من زیاد به اسلام و دین معتقد نیستم...ولی این را به حتم می توانم بگویم که نابرابری که اسلام روز است آنی نیست که در اسلام واقعی است...بله بله اسلام حقوق زن را کم می بیند ولی نه اینقدر کم...مراجع شیعه سخت ترین احکام را به قانون بدل کردند و این نابرابری ایجاد می کند...
برای سئوال 3 و 4 باید بیشتر بخوانم...
عزیزم اینو اون دفه خونده بودم اما الان دردم گرفت. حالم خوب نیست. میدونم نمی میرم اما این فرجامی نبود که امیدشو به خودم میدادم. غمگینم