خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

خ ر ا ب آ ب ا د

این شعر را برای تو می گویم/در یک غروب تشنه تابستان/در نیمه های این ره شوم آغاز/در کهنه گور این غم بی پایان

آسمان را هوس بوسه بر زمین است ، باران بهانه

با خودم عهد کرده بودم . قول داده بودم. دیگه نه نه نمی خوام بهت فکر کنم. نمی خوام ، نمی خوام، نمی خوام. نمی خوام شب و روزم رو با تو یکی کنم. نمی خوام بهترین لحظه هام رو با تو قسمت کنم. عهد کرده بودم . تنهایی من سرشار بود از ناگفته های من. می خواستم تنهای باشم. تنهای تنها. حتی تو رو هم نمی خواستم تو لحظات پر عصمت تنهاییم راه بدم. می دانی رفیق راهم، می دانی همسفر زندگیم گاهی در زندگی باید تصمیم گرفت...باید بلند شد...باید عمل کرد...می خواستم عمل کنم...حتی به زبان آوردم کلماتش را ...ج د ا ی ی . گفتم می خواهم ج د ا شوم...از تو، از خودم ، از بچه یی که در بطن وجودم به امانت گذاشتی...می خواستم تنها یی را تجربه کنم...عهد کرده بودم تا باز نگردی باز نگردم...تا نباشی نباشم...از بازی های روزگار از گردش های بیقرار خودم خسته شده بودم. کاش می شد نبود...بارها تکرارش کردم کاش می شد نبود...می خواستم نباشم...می خواستم نباشی...می خواستم نباشد...خواست من، خواست تو، خواست او...ولی کدام مهم بود در بهبوحه زندگی و جنگ...ولی تصمیم گرفته بودم...قطعی ، قاطع‌!!!

از جلسه نشریه بر می گشتم...خسته بودم و کلافه و تنها...همه چیدمان ذهنیم بهم ریخته بود. باران زد...آسمان هوای بوسه بر زمینش بود و باران را بهانه کرد...قدم زدم، دویدم، جیغ کشیدم. گریه کردم. گوشه یی نشستم...زیر تگرگ...استیصال وجودم را سرشار از بی هدفی کرده بود. از همه وجودم حتی از قلب شکسته ام حتی از معده زخم خورده ام باران می بارید. خیس بودم. خیس بوسه باران بر زمین...لبهایم را بسمتش بردم...از بوسه آسمان به زمین چند تایی هم نصیب من شد...یادت کردم...یاد زیر باران...یاد خیس شدن ها...عهدم شکست...باز آمدی و همه چیز را دگرگون کردی رفیق! تشنه بودم...سیراب شدم...گرسنه بودم سیر شدم ولی تب کردم...تب بی عهدی تب بد قولی...باز آمدی و همه چیز را بهم ریختی مرد! باز آمدی...چرا رفتنت با آمدنت همراه است؟ و چرا من اینقدر در تمنای وصلام و تو در تمنای وداع؟ آمدی و من ماندم باز زیر باران...نیامده باز رفتی مهمان شب هایم نشدی باز...آمدی و رفتی و من ماندم و باران و زمین و آسمان...

 

پ.ن: دیشب زیر بارون راه رفتم...دویدم و فریاد زدم...خیس شدم...الان وحشتناک تب دارم و ریه هام دوباره عفونت کرده ولی به لذتش می ارزید...خیلیم می ارزید...

پ.ن: سر کارم تو مدرسه...همه وجودم نفرته از یک مشت آدم بی خرد...دوست و همکار نازنینم ازم خواست سایت مدرسه رو باز کنم. چیزی که می دیدم باورم نمی شد...یه سایت سکس...چرا؟ چون دامین سایت عوض شده ولی هنوز همون آدرس قبلی روی کارتها زده می شه و حالا مدرسه بین الملل دختران دامینش رو فروخته به یه کمپانی سکس...دارم دیوانه می شم از اینکه وقتی کسی از خارج از ایران این سایت رو باز کنه چه فکری می کنه...نه مدیر مسئولیت بر عهده می گیره نه مسئول فنی...دارم دیوانه می شم...دارم خفه می شم از این همه حقارت...ولی چرا آدرس سایت جدید رو روی کارتها نمی زنند؟

ریحانه حقیقی

نظرات 16 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1386 ساعت 10:55 http://shamsnia.persianblog.com

سلام
مطالبت جالب بود وبلاگ خوبی دارین
براتون آرزوی موفقیت دارم
وبلاگ شـمـسـه بروز شد
به ما سری بزنید[گل]

تجدد نامه سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1386 ساعت 15:14 http://www.tajadod.blogfa.com

سلام. لینک تون دادم.

پروانه سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1386 ساعت 22:00 http://iranprison.blogspot.com

باران که می زد .باهم که راه می رفتیم در بهارستان .گفتم سخت است سخت اما اما زندگی همه چیزش سخت است ....

امیرحسین سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1386 ساعت 22:36 http://daftarema.blogfa.com/

رفیق جان گزارشی از تجمع امروز دانشگاهمون نوشتم. سر بزن.
سلامتی آزادی!

عبدالله سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1386 ساعت 23:07

خوبه که زود متوجه شدم دوباره شروع کردی به نوشتن

مهرداد چهارشنبه 26 اردیبهشت 1386 ساعت 01:09 http://ghognus.blogfa.com

جهان فانی وباقی فدای شاهد وساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم!

بهزاد مهرانی چهارشنبه 26 اردیبهشت 1386 ساعت 16:10 http://www.behzadmehrani.blogfa.com

بعضی از دوستی ها و دوست داشتن ها چقدر دلنشین است.گمان می بری که از زمانی بی در زمانی آغاز شده و پایانی ندارد.فکر می کنم که سال هاست می شناسمش.دوستی با ریحانه عزیز از این گونه است.بسیار از یافتن این دوست خرسندم.

امیر چهارشنبه 26 اردیبهشت 1386 ساعت 22:42 http://www.dindari.parsiblog.com

سلام
اومدم برا پست جدیدم دعوتت کنم . اما با خوندن مطلبت ناراحت شدم . ان شاء الله که بهتر شده باشید .

امیر چهارشنبه 26 اردیبهشت 1386 ساعت 22:45 http://www.dindari.parsiblog.com

ضمنا تو نمایشگاه زیارتتون کردم . خیلی سرتون شلوغ بود مزاحم نشدم .

حسام پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1386 ساعت 12:01 http://dorj2.blogfa.com

سلام. حال شما؟ با پستی با عنوان جنگ جویان کوهستان به روزم. خوشحال می شم بیاید.
موفق باشید[گل]

علی کلائی پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1386 ساعت 20:11 http://navaney.blogspot.com

روزگار هم این روزها با ما مدارا نمیکند . غریب است این غمکده بی زندکی
پایدار باشی
یا حق

امیرحسین پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1386 ساعت 20:58 http://daftarema.blogfa.com/

چرا من وقتی پستهای تو رو می خونم دلم می گیره؟
فرزند خلق و این قدر رمانتیک؟؟؟؟!!!!
سلامتی آزادی

میرا دوشنبه 31 اردیبهشت 1386 ساعت 00:16 http://mera.blogfa.com

دعوت شدی به بازی ... عندالزوم منتظر حضورتان هستم ... .

امیرحسین سه‌شنبه 1 خرداد 1386 ساعت 00:07 http://daftarema.blogfa.com/

بیا

برای حقیقت تلخ عزیز ( ریحانه) سه‌شنبه 1 خرداد 1386 ساعت 11:31

رفیق من این روزها روزهای خوبی را سپری نمی کنم...شاید از آخرین پستم خواندی که چه کردم با خودم و زندگی ام...برای همین در جواب تاخیر افتاد...امروز که حرفهایت را در وبلاگ امیر خواندم مجاب شدم که باید پاسخ گفت و بد عهدی گناهی بس نابخشودنی است...:
1- اگر در اسلام ناب بگردی شاید بتوانی آزادی عقیده و نظر را بیابی...می شود کافر بود ولی به خدا عشق ورزید...
2-مهم نیست که من شجره نامه ام را بکشم وسط گود تا اسباط کنیم که من آریاییم یا تو آریایی نیستی ( به فرض) مهم حس من است و عقیده من به وطنم...به وجب به وجب این خاک...برای این است که خود را آریایی می دانم...و بر آریایی بودن خودم می بالم. ببین رفیق نا آشنای من ، نام مستعار من چهار سال دختر آریایی بود. روزهایی که به چپ گرایش پیدا کردم و نوشتن در فضای مجازی را شروع کردم...من تضادی میان آریایی بودن و سوسیالیسم یا کمونیسم نمی بینم...من اگر برای خلق می جنگم برای خلق آریایی می جنگم...اول خلق خودم بعد خلق هر جای دیگر از این سرزمین خاکی...
5- ببین رفیق من من زیاد به اسلام و دین معتقد نیستم...ولی این را به حتم می توانم بگویم که نابرابری که اسلام روز است آنی نیست که در اسلام واقعی است...بله بله اسلام حقوق زن را کم می بیند ولی نه اینقدر کم...مراجع شیعه سخت ترین احکام را به قانون بدل کردند و این نابرابری ایجاد می کند...
برای سئوال 3 و 4 باید بیشتر بخوانم...

ژولیت سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 18:56

عزیزم اینو اون دفه خونده بودم اما الان دردم گرفت. حالم خوب نیست. میدونم نمی میرم اما این فرجامی نبود که امیدشو به خودم میدادم. غمگینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد