و امشب آخرین شبیه که ما ۳ تا در کنار همیم ...من ، هانی و زهیر... برای هر کدوم ما همه سالهای کودکی تا نوجوانی و جوانی یک کتاب خاطره است و حالا من به فردا و فرداهایی فکر می کنم که من و زهیر و علی خواهیم بود و هانی و همسرش در خانه یی مجزا...
فردا برایم روز بزرگی است...کاش مادرم را می دید هرچند که با چشم جانش حس می کند همه این شور و هیاهو را...