جای طناب
روی گردن ما
تا ابد که نمی ماند
حتا اگر فرصت نکرده باشی
پول خردهای پس گرفته از بقالی را
توی جیب بریزی
حتا اگر فرصت نداشته باشی
از ایرانشهر تا کریمخان بدوی
حتا اگر تلفن ها به کار بیفتند
بوق... بوق... بوق
- " بفرمایید! اینجا منزل محمد مختاری است."
بوق... بوق... بوق
-" برای جعفر اتفاقی افتاده؟!"
بوق ... بوق... بوق
جای طناب
روی گردن ما
تا ابد که نمی ماند
حتا اگر هوشنگ گلشیری بوده باشی
خبر را هنوز گفته نگفته
گوشی را گذاشته باشی
دستها را پشت سر حلقه کرده باشی
چشمها را به سقف دوخته باشی
و مثل سیگار روی لبت
خاموش مانده باشی
و گفته باشی: " من باید می مردم"
آخر مگر نه این که باران بی امان زمستان
وآفتاب بی ملاحظه تابستان
بر گورهای ما
همان قدر با احترام قدم بر می دارند
که بر جنازه گنجشک ها
گرگ ها
گلابی ها
جای گلوله روی شقیقه
جای آتش سیگار روی بدن
جای شکنجه در اعماق روح
جای طناب روی گردن
نه!
هوشنگ جان!
باید پناه بگیریم
زیر سقف خانه خودمان
باید پناه بگیریم
زیر این کلمات
- کتاب شعر "زن، تاریکی، کلمات" - شاعر: حافظ موسوی
درود
شعر بسیار زیبایی بود! و انتخاب قشنگی در این زمان!
همیشه موفق و پیروز باشی
بدرود
اما هنوز که جای طناب هست!
یادشان گرامی باد
اما به نظر من شعر زیبایی نبود علیرضا جان..دردم گرفت..درد.دررد...به امید فردای روشن برای من٬ تو و تمام مردم دنیا
بابا رفیق جان چرا این قدر کم پیدایی؟
وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.dvp.mihanblog.com
گنج7دریا
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع/شرکت درجایزه800دلاری